از هوايي كه آفتابي شد
توي تلوزيون هنوز هي حرف است
من نفهميدم اين چه اخباري است
آي!!!اينجا كه تا كمر برف است
من تو را راه راست خواهم برد
كوچه هايي كه اسمشان پشتي است
شهر من پشت كوچه در دارد
اين همان فن آخر كشتي است
مادري مي نويسد از قحطي
پدري با دو تكه نان مي رفت
دختري از فشار بي پولي
با لباسي به اسم جان مي رفت
تا خودش را به استوا ببرد
شام فرداي ديگري باشد
كاش اينجا تمام مسئله ها
چند سانت مو و روسري باشد
مثل گردوي پوك تو خالي
فكر من هم خراب ،مي ارزد
خر شدن با دو تكه حرف قشنگ
نازنينم بخواب مي ارزد
*زجه هايي كه باد مي آورد
رنگ تنهايي دلي خونيست
ما بقي تمامت از اين شهر
يك سبد خاك يا گِلي خونيست*