همه هست آرزویم که ببینم از تو روییدل خوارزمشه یک لحظه لرزید / که دید آن آفتاب بخت خفته
ز دست ترک تازیهای ایام / به آبسکون شهی بر تخت خفته
دست از طلب ندارم تا کام من بر آیدیک بار دیگر صاعقه ی درد عیان شد
نوری زد و چرخی زد و در خویش نهان شد
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن در آید
در کام دلم باد گوارا، می رؤیا؟
وان شهد شررزا که به شوق تو کشیدم
زین می کهنه دگر جوشش مستی طلبمنم كه ديده به ديدار دوست كردم باز
چه شكر گويمت اي كارساز بنده نواز
ديدم بخواب خوش كه بدستم پياله بودزین می کهنه دگر جوشش مستی طلب
کین دل خون شده از شور جوانی افتاد
دلگیرم از سکوت غریبی که پیش روست / بشکن سکوت را و ز هر جا سخن بگو
وین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شاه جهان و رستم دستانم آرزوست
تاب بنفشه ميدهد طره مشك ساي تو
پرده ي غنچه ميدرد خنده دلگشاي تو
واعظان کاین چهره در محراب و منبر می کنندتاب بنفشه ميدهد طره مشك ساي تو
پرده ي غنچه ميدرد خنده دلگشاي تو
واعظان کاین چهره در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند...
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند ؟
دموعی بعدکم لا تحقروها ...دلتنگ در طویله چه شب ها کنار هم
جز مادیان و من به خدا هیچ کس نبود
دموعی بعدکم لا تحقروها ...
فکم بحر عمیق من سواقی ...
یک میش نانجیب یک گرگ تیزتک
نه " یا علی مدد" نه "ای خدا کمک"
کتبت قصة شوقی و مدمعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
دوش رفتم به در میکده خواب آلودهشما عربی ؟
من با لهجت مشکل دارم !
یک چادر سیاه گلی روی سر نداشت ؟
سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود ؟
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر ، دامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خوال آلوده ...
QUOTE]
هزار دشمنم ار ميكنند قصد هلاك
گرم تو دوستي ازدشمنان ندارم باك
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر ، دامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خوال آلوده ...
QUOTE]
هزار دشمنم ار ميكنند قصد هلاك
گرم تو دوستي ازدشمنان ندارم باك
کسی به یاد سر آغاز او نمی افتاد
بیاد پنجره ی باز او نمی افتاد
کسی به یاد سر آغاز او نمی افتاد
بیاد پنجره ی باز او نمی افتاد
در اين سرای بی كسی كسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
در اين سرای بی كسی كسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند ، در مانند ...
دهانم شد از بوي نام تو لبريز
به هر کس که گل گفتم و گل شنيدم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
مشکن حریم من را، مهرابه ی کهن را
این مادر این وطن را، ای زاده از من من
نازنيني چو تو پاكيزه دل و پاك نهاد
بهتر آنست كه با مردم بد ننشيني
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ماراشب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |