راهی به سوی آغاز

سوگلییی

عضو جدید
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif].[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif].[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif].[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به ميهماني گلهاي باغ مي آورد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و گيسوان بلندش را به بادها مي داد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دلم براي کسي تنگ است [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که چشمهاي قشنگش را[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دلم براي کسي تنگ است [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که همچو کودک معصومي[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دلش براي دلم مي سوخت[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و مهرباني را نثار من مي کرد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دلم براي کسي تنگ است [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که تا شمال ترين شمال با من رفت[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و در جنوب ترين جنوب با من بود[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کسي که بي من ماند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کسي که با من نيست[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کسي که . . . [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]- دگر کافي ست.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]​
 

سوگلییی

عضو جدید
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!
با تو گفتم :‌
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"
باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا

دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا


عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر

تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا


پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی

بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا


گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی

یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا


از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان

بار دگر رقص کنان بی‌دل و دستار بیا


روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی

ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا


ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو

گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا


ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون

پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا


ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو

ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا


ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا

ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا


ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا

مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا


ای مه افروخته رو آب روان در دل جو

شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا


بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان

چند زنی طبل بیان بی‌دم و گفتار بیا
 

سوگلییی

عضو جدید
اشک رازي‌ست
لب‌خند رازي‌ست
عشق رازي ست
اشک آن شب لب‌خند عشق‌ام بود.
قصه نيستم که بگويی
نغمه نيستم که بخوانی
صدا نيستم که بشنوی
يا چيزی چنان که ببينی
يا چيزی چنان که بدانی...
من درد مشترک‌ام
مرا فرياد کن.
درخت با جنگل سخن‌می‌گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن‌می‌گويم
نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ريشه‌های تو را دريافته‌ام
با لبان‌ات برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌های‌ات با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گريسته‌ام
برای خاطر زنده‌گان،
و در گورستان تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترين سرودها را
زيرا که مرده‌گان اين سال
عاشق‌ترين زنده‌گان بوده‌اند.
دست‌ات را به من بده
دست‌های تو با من آشناست
ای ديريافته با تو سخن‌می‌گويم
به‌سان ابر که با توفان
به‌سان علف که با صحرا
به‌سان باران که با دريا
به‌سان پرنده که با بهار
به‌سان درخت که با جنگل سخن‌می‌گويد
زيرا که من
ريشه‌های تو را دريافته‌ام
زيرا که صدای من
با صدای تو آشناست.


 

arash86

عضو جدید
حرف دلمه

حرف دلمه

هیچکس اشکی برای ما نریخت
هرکه با ما بود از ما می گریخت
چند روزی است حالم دیدنی است
حال من از این و آن پرسیدنی است
گاه بر روی زمین زل میزنم
گاه بر حافظ تفاعل میزنم
حافظ شیراز فالم را گرفت
یک زغل آمد که حالم را گرفت

ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ،
در قاصله رخوتناک دو هم آغوشی .

یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد و به رهگذری دیگر
با لبخندی بی معنی می گوید
"صبح بخیر"

زندگی شاید آن لحظه مسدودی ست
که نگاه من ؛ در نی نی چشمان تو
خود را ویران می سازد

و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه
و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

آه ...
سهم من این است
سهم من این است
سهم من ؛ آسمانی ست که آویختن پرده ای ؛
آن را از من می گیرد
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خیال تو چو باران دلپذیر است [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] شکفتن در هوایت بی نظیر است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] از این پس در غروب ساکت شهر[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] دل من بی حضورت گوشه گیر است[/FONT]
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
و فردا اولین روز از روزهای تنهایی من است
و چون سپیده دمان سر زند

ابر به نظاره خواهد نشست که سر بر کدام دشت خواهم نهاد تا بر دامان او عقده دل خالی کنم

و خورشید سایه ام را دنبال خواهد نمود تا ببیند در کنار کدامین سنگ اولین روز خویش را سپریی خواهم کرد

ولی هیچ یک نمی دانند...
 

سوگلییی

عضو جدید
تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟

زلیخا میخورد افسوس که یوسف گشته زندانی.
 

سوگلییی

عضو جدید
تا آخر عمر در دلم خواهی ماند
تنها تو چراغ محفلم خواهی ماند
ای پاکترین زلال جوشان دلم
ای آینه در مقابلم خواهی ماند




تا سر ز سجود آخری بر میداشت
شمشیر ز کینه، کافری بر میداشت
انگار برای رفتنش هم کعبه
باید که شکاف دیگری بر میداشت





با وعده بی حساب خامم کردی
انگشت نمای خاص و عامم کردی
من شخصیت رمان علمی بودم
تبدیل به قصه درامم کردی
 

khorshid777

عضو جدید
گاه شايد به نظر رسد

كه حتي دوستت هم ندارم

ولي درست در همين زمان هااست

كه بايد بيش از هميشه

مرا درك كني

مي بينی كه نسبت به تو

سرد و بي تفاوتم

درست در همين زمان هاست كه مي بينم

بيان احساساتم برايم خيلي دشوار مي شود

مي خواهم با احساساتم

صادق تر باشم

و مي كوشم كه اين چنين حساس نباشم

.....
 

khorshid777

عضو جدید
درست وقتی که فکر
می کنم
تو
من را
خسته کرده ای
چیز دردناکی در جانم
ترکانده می شود
و آغاز می شوم
دوباره من
از نو
 

khorshid777

عضو جدید
سیگاری گوشه لبهایم بگذارید دستهایم می لرزند
و این دیوار پشت سرم سست است
سردم است
و این سرما در دل تابستان
معنی مغز استخوانم را عجیب خوب می داند
از چه دور من جمع شده اید؟
چیزی برای دیدن ندارم
اما چیزهایی برای ندیدن بسیار دارم
روی دو زانوی ضعیفم نشسته ام
و دستهایم می لرزند
این دیوار پشت سرم از من بلند تر است
و این سایه خودم
و این مردمان
و ...
لطفاً سیگاری گوشه لبهایم بگذارید!
 

khorshid777

عضو جدید
تو قهوه می ریزی

تلخ

بخار پنجره را نقش می کشی

نقش قلب

جای نگاهت

روی تنم می ماند

تو سفیر کدام دنیایی؟

دنیای ما مرد ندارد
 

سوگلییی

عضو جدید
در جهت آب رفتن و تن به موج خروشان سپردن کاری است سهل و آسان و ساخته از هر ناتوان.مردانی دلاورند که در مخالف امواج شناورند.کار خود را به لطف پرودگار حواله کنندوکامکاری را در بردباری شناسند................
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
نزار امشبم با یه بغض سر بشه
بزن زیر گریه چشات تر بشه
بزار چشماتو خیلی اروم رو هم
بزن زیر گریه سبک شی یکم
یه امشب غرورو بزارش کنار
اگه ابری هستی با لذت ببار
هنوزم اگه عاشقش هستی که
نریز غصه هاتو تو قلبت دیگه
.
غرورت نزار دیگه خستت کنه
اگه نیست باید دلشکستت کنه
نمی تونی پنهون کنی داغونی
نمی تونی یادش نباشی ....به این آسونی
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
......آخر آتش زد دل دیوانه را ......
سوخت بی پروا پر پروانه را.....
عشق من .....
بعد از این هم آشیانت هر کس است ....
باش با او یاد تو ما را بس است.........
 

سوگلییی

عضو جدید
آنقدر دست دراز کردم

آنقدر پا کشیدم

آنقدر تکرار کردم

تاستاره چیدم از آسمان
و
به سقف اتاقم گذاردم

حال، شب من هم ستاره باران شدست
 

سوگلییی

عضو جدید
آااه !

رادیکال بدبینی هایت،

چه بی رحمانه

توانم را می گیرد!

این بی مهری

تا ریشه چندم من

ادامه خواهد داشت؟

از پای افتادم

بی انصاف!
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام صبح بخیر سوگلییی عزیزم
کاش یادت نرود روی آن نقطهٔ پر رنگ بزرگ.. بین بی‌ باوری آدامها یک نفر می‌خواهد با تو تنها باشد.... نکند کنج هیاهو بروم از یادت...
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد

BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت

“STUPID RAIN”
باران احمق

THAT’S MOM!!!
این است معنی مادر
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهترین لحظات زندگی از ن ظر چارلی چاپلین:

آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

برای مسافرت به یک جای خوشگل بری

به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

آخرین امتحانت رو پاس کنی

کسی که معمولا زیاد نمی‌بینیش ولی دلت می‌خواد ببینیش بهت تلفن کنه

توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی‌کردی پول پیدا کنی

برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!

تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه

بدون دلیل بخندی

بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می‌کنه

از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می‌تونی بخوابی !

آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می‌یاره

عضو یک تیم باشی

از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

دوستای جدید پیدا کنی

وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !

لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی

یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده

عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی

یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره


یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ....... باز هم بخندی​

اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند​

قدرشون روبدونیم​

زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد نه مشکلی که باید حلش کرد​

وقتی
زندگی 100 دلیل برای گریه کردن
به تو نشان میده
تو 1000 دلیل برای خندیدن
به اون نشون بده.
چارلی‌ چاپلین​
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبي به دست من از شوق سيب دادي تو

نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو

تو آشناي دل خسته ام نبودي حيف

و درد را به دل اين غريب دادي تو.
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یواش یواش
Bir rüzgarda kırılacak dal mıydım آیا شاخه ای شکستنی در باد بودم؟
Ben ağlarım ben yanarım kimeneمن می گریم من می سوزم به کی مربوطه
Ah çekmeden yıkılacak dal mıdımآیا از بس آه کشیدم مثل شاخه ای افتادنی
شدم؟
Yaz gelmeden kışlar düştü gönlümeبا اومدن تابستان دلم برای زمستان تنگ
شد
Kader örmüş ağlarını Azar Azarسرنوشت طنابش را بافته است، یواش یواش
Çalmış bir bir yıllarımı Azar Azarیکی یکی سالهایم را ازم دزدیده است، یواش یواش
Yandı gönlüm yüz yerinden Azar Azarدلم از صد جا آتیش گرفت، یواش یواش
Tüketmişler hayatımı Azar Azarزندگیم رو هدر دادند، یواش یواش

Dört yanıma vefasızlar sarılmışچهار طرفم رو بی وفایان احاطه کرده اند
Umutlarım güpe gündüz çalınmışامیدهایم را روز روشن از من دزدیده اند
Bilmiyorum kime hesap sorayımنمیدونم رو کی حساب کنم
Garip gönlüm bana bile darılmışدل غریبم حتی برای خود من تنگ شده است

Kader örmüş ağlarını Azar Azarسرنوشت طنابش را بافته است، یواش یواش
Çalmış bir bir yıllarımı Azar Azarیکی یکی سالهایم را ازم دزدیده است، یواش یواش
Yandı gönlüm yüz yerinden Azar Azarدلم از صد جا آتیش گرفت، یواش یواش
Tüketmişler hayatımı Azar Azarزندگیم رو هدر دادند، یواش یواش
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تن تو ظهر تابستون و بیادم میاره
رنگ چشمای تو بارون و بیادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندون و بیادم میاره
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو بزرگی مث اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه

داشتم گوشش میدادم با صدای فریدون فروغی هیییییی
 

سوگلییی

عضو جدید
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
تا آمدن با تو خدا حافظی کنم
بغض امان نداد و خدا... در گلو شکست
 

سوگلییی

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من تمنا كردم كه تو با من باشي
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو به من گفتي : [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] هرگز هرگز!!!
پاسخي سخت و درشت
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و مرا غصه اين هرگز كشت!!![/FONT]​
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک نفس ای مرغ سحری
بر سر کویش کن گذری
گو به فغانم به فغانم به فغانم
ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من نتوانم نتوانم نتوانم
من غرق گناهم تو عذر گناهی
روز و شبم را تو که مهری تو که ماهی
چون باده بدوشم در جوش و خروشم
من سر زلفت به دو عالم نفروشم
ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من نتوانم نتوانم نتوانم
همه شب بر ماه و پروین نگرم
مگر آید رخسارت در نظرم
هییییییییییی
 

Similar threads

بالا