بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
اول علیک سلام:دی
من این چیزا نمی دونم
من عروس دوماد می خوام :دی

سلام معصومه جون
بازم قربون تو دختر :)
آفرین آفرین یه عروس خوب برات جور می کنم در حد تیم ملی :دی

چرا آقا سرمد و تحویل گرفتین من و تحویل نگرفیتن ؟

سرمد پول داده بود غش غش غش
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره کزت شدم من، بفرمایید چای. فقط باید یکی یکی بخورید دیگه فنجونا رو پیدا نکردم

 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای وای راست میگیا من همش فک میکردم سرمدی
خوب من چرا نمیشناسمت تو ام که قدیمی هستی و از بچه های نسل خودمون
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یکی بود یکی نبود
غیر از خودا هیچکی نبود
در زمان های قدیم یه پسری بود که یه دختری را خیلی دوست داشت ولی اون دختر به پسر جواب رد داد
و سال ها گذشت
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.

.
.
.
.

.
.
.
.
.

.
.
.
.

.
.
.

.
.
.
.

.
.
.

.
.
.

.
.
.
.

.
.
.
.
.

.
.
.

.
.
.
.
.

.
.
.

.
.
و پسرک به خوبی و خوشی الان داره زندگی می کنه:D
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
خروس گردو دزد

یک شب خروسی خواست برود خانه قاضی گردو بدزدد ، در بین راه به یک گرگی رسید . گرگ پرسید :« رفیق کجامی روی ؟» گفت :« می روم منزل قاضی گردو بدزدم .» گفت :« من هم بیایم ؟» گفت :« بیا.» با هم حرکت کردند رسیدند به یک سگ . سگ پرسید :« کجا؟» گفتند :« می رویم خانه قاضی گردو بدزدیم .» سگ گفت :« من هم بیایم ؟» گفتند :« توهم بیا.» باز رسیدند به یک کلاغ پرسید :« بچه ها کجا؟» گفتند :« می رویم خانه قاضی گردو دزدی » گفت :« من هم بیایم؟» گفتند توهم بیا.» باز رسیدند به یک مار.




مار پرسید :« دوستان کجا؟» جواب شنید :« می رویم خانه قاضی گردو بدزدیم .» گفت :« من هم بیایم؟» گفتند :« توهم بیا.» باز داشتند می رفتند رسیدند به یک عقرب . عقرب پرسید :«کجا؟» گفتند :« می رویم گردو بدزدیم.» گفت :« من هم بیایم؟» گفتند :« بیا.» خلاصه همه دسته جمعی به در خانه قاضی رسیدند .

در باز بود به داخل خانه رفتند . گرگ گفت :« من نگهبانی در خانه را به عهده می گیرم .» بقیه به حیاط رفتند . کلاغ روی شاخه درخت وسط خانه نشست . مار به زیر هیزم ها رفت . عقرب توی قوطی کبریت رفت و خروس که می دانست گردو توی تاپو در بالاخانه است ، به سگ گفت :« تو مواظب پله های بالاخانه باش » و خودش رفت بالاخانه تاپو و شروع به شمارش و دزدیدن گردوهاکرد . زن قاضی صدای گردوها را که شنید از رختخواب جست و به سراغ هیزم رفت تا آتش روشن کند . ماراز زیرهیزم بیرون آمد وزد به دستش . دوید سراغ قوطی کبریت . عقرب دستش را نیش زد . خواست توی تاریکی برای دستگیر کردن دزد به بالاخانه برود سگ پرید و پاش را گرفت خواست برود به همسایه ها بگوید و کمک بگیرد گرگ حمله کرد ترسید . دوید وسط باغچه تا از خدا کمک بخواهد تا گفت :« خدایا » کلاغ کثافت کرد درحلقش . در این میانه فقط خروس برد کرد وهرچه گردو خواست دزدید .
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوش بحال خودم هنوز بچیگمو نکشتم، همین امروز تو حیاط دنبال یه ملخ میدویدم که بگیرمش:D


کیم نداریم، سردمه :mad: اینا هست اگه میخوای بخور



دیر اومدنم تقصیر این تنهایی بود، داشت قصه میگفت سرم گرم شد . البته واسه من که خاطره بود :D
 
  • Like
واکنش ها: sh85

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوباره کزت شدم من، بفرمایید چای. فقط باید یکی یکی بخورید دیگه فنجونا رو پیدا نکردم
وای عزیزم زیر بار نرو
یاد بگیر به مرد جماعت بگی نه
اصلا ما باید بشینیم اونا چایی بریزن
انجمن خانه خراب کننان بی خانمان :دی

ای وای راست میگیا من همش فک میکردم سرمدی
خوب من چرا نمیشناسمت تو ام که قدیمی هستی و از بچه های نسل خودمون
آهان دستتون درد نکنه کلی خیلی شبیهیم نه ؟
آخه من کلا خیلی دختره نجیب و خوبیم همیشه از بالا نیگا می کردم نمی یومدم داخل

نه حقیقت رو گفتم هممون یه جورایی گرفتاریم
و هر روز بچگیمون رو میکشیم
هر از گاهی واسه همه پیش می یاد
دائمی نیست ;)
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
خوش بحال خودم هنوز بچیگمو نکشتم، همین امروز تو حیاط دنبال یه ملخ میدویدم که بگیرمش:D


کیم نداریم، سردمه :mad: اینا هست اگه میخوای بخور



دیر اومدنم تقصیر این تنهایی بود، داشت قصه میگفت سرم گرم شد . البته واسه من که خاطره بود :D

این دیگه چی چیه؟
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خوش بحال خودم هنوز بچیگمو نکشتم، همین امروز تو حیاط دنبال یه ملخ میدویدم که بگیرمش:D


کیم نداریم، سردمه :mad: اینا هست اگه میخوای بخور



دیر اومدنم تقصیر این تنهایی بود، داشت قصه میگفت سرم گرم شد . البته واسه من که خاطره بود :D
آبجی جون این همه زحمت نکش
به پیام های من توجه کن:دی
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیر بار نرم که خودم از تشنگی میمیرم دختر
ما که تو خونه کار نمیکنیم بذار اینجا دو تا چای بیاریم بخورن مردم
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شماها میوه خشک شده نخوردین تا حالا؟ نترسید بابا بخورید
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یکی بود یکی نبود
یه بنده خدایی بود می خواست بره تیمارستان دیدن دوست پزشکش
در راهرو که داشت می رفت دید یه بیمار توی یه اتاق نشسته دم پنجره هی آه می کشه و هی می گه
لیلاااااااااااااااا
لیلاااااااااااااااااا
و دوباره سکوت می کنه و اشک ی ریزه
از راهرو رفت و رسید به اتاق بعدی
دید یه بیمار هی سر خودش را با عصابنیت می زنه و با صدای وحشتناکی می گه
لیلااااااا لیلااااااااااااا لیلااااااااااااااا
و دوباره مشغول می شه به زدن خودش
وقتی از اتاق ها رد شد و به دوست دکترش رسید
از اون دو اتاق گفت و این که هر دو بیمار نام یک نفر را صدا می زنن اعلام حیرت کرد :surprised:
دکتر نگاهی به دوستش انداخت و گفت :
اولی لیلا را می خواست بهش ندادن دیوونه شد
دومی لیلا را بهش دادن این جوری شد :D
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
هی لیلاااااااا لیلااااااااااااااااا
به من دادن بعد پسش گرفتن
البته لیلا فقط یه مثالها
 

Similar threads

بالا