بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید.
دیری است٬
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کرده ام٬ ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم.
اما٬
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت٬
این فال را برای دلم دید.
 
آخرین ویرایش:

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مثل لحظه ای اماازهمیشه سرشاری
بی تو زندگی یعنی خاطرات تکراری

بی تو خواب خوش دیدن مثل وحشت کابوس
بعد توغزل گفتنن خستگی خود آزاری

آمدم که عمرم رابا تو سرکنم اما
رفته ای که ماند را بی بهانه بگذاری

ازدلت چطورآمد بعد ازآنکه میرفتی
سرنوشت چشمم را دست گریه بسپاری

گرچه رفته ای اما با خیال سرسبزت
درکویراحساسم ، عطرپونه میکاری

درجواب من اینک "نه" که حرف خوبی نیست
شرمت ازکه می آید خوب من بگو "آری"
 

سوگلییی

عضو جدید
زندگي گل به توان ابديت، زندگي ضرب زمين د رضربان دل ما، زندگي هندسه ي ساده و يكسان نفس هاست. هر كجا هستم، باشم، آسمان مال من است. پنجره، فكر، هوا، عشق، زمين مال من است. چه اهميت دارد گاه اگر مي رويند قارچ هاي غربت ؟ من نمي دانم كه چرا مي گويند: اسب حيوان نجيبي است، كبوتر زيباست. و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست. گل شبدر چه كم از لاله ي قرمز دارد. چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد. واژه ها را بايد شست.
 

سوگلییی

عضو جدید
روح من گاهي، مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد. من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن. من نديدم بيدي، سايه اش را بفروشد به زمين. رايگان مي بخشد، نارون شاخه ي خود را به كلاغ. هر كجا برگي هست، شوق من مي شكفد. بوته ي خشخاشي، شست و شو داده مرا در سيلان بودن. مثل بال حشره وزن سحر را مي دانم. مثل يك گلدان، مي دهم گوش به موسيقي روييدن. مثل زنبيل پر از ميوه تب تند رسيدن دارم. مثل يك ميكده در مرز كسالت هستم. مثل يك ساختمان لب دريا نگرانم به كشش هاي بلند ابدي. تا بخواهي خورشيد، تا بخواهي پيوند، تا بخواهي تكثير. من به سيبي خوشنودم و به بوييدن يك بوته ي بابونه. من به يك آينه، يك بستگي پاك قناعت دارم. من نمي خندم اگر بادكنك مي تركد.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها صداست که می ماند

تنها صداست که می ماند

چرا توقف کنم،چرا؟
پرنده ها به سوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت : فواره وار
و در حدود بینش
سیاره های نورانی میچرخند
زمین در ارتفاع به تکرار میرسد
و چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل میشوند
و روز وسعتی است
که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمیگنجد
چرا توقف کنم؟
راه از میان مویرگ های حیات می گذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلول های فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که ذوب ذره های زمان خواهد شد .
چرا توقف کنم؟

چه می تواند باشد مرداب
چه می تواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فاسد
افکار سردخانه را جنازه های باد کرده رقم می زنند .
نامرد ، در سیاهی
فقدان مردیش را پنهان کرده است
و سوسک ....آه
وقتی که سوسک سخن می گوید .
چرا توقف کنم؟
همکاری حروف سربی بیهوده ست .
همکاری حروف سربی
اندیشه ی حقیر را نجات خواهد داد .
من از لاله ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم میکند
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را بخاطر
بسپارم


نهایت تمامی نیروها پیوستن است ، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیاب های بادی میپوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشه های نارس گندم را
به زیر پستان میگیرم
و شیر می دهم
صدا ، صدا ، تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا ، صدا ، صدا ، تنها صداست که میماند

در سرزمین قد کوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کردهاند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامه نیست

مرا به زوزه ی دراز توحش
درعضو جنسی حیوان چکار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار
مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گل ها میدانید ؟

فروغ فرخزاد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم

قيصر امين پور
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قيصر امين پور

قيصر امين پور

اي عشق، اي ترنم نامت ترانه‌ها
معشوق آشناي همه‌ عاشقانه‌ها
اي معني جمال به هر صورتي که هست
مضمون و محتواي تمام ترانه‌ها
با هر نسيم، دست تکان مي‌دهد گلي
هر نامه‌اي ز نام تو دارد نشانه‌ها
هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه، خوشه‌ي گندم به دانه‌ها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دريا به موج و موج به ريگ کرانه‌ها
باران قصيده‌اي است تر و تازه و روان
آتش ترانه‌اي به زبان زبانه‌ها
اما مرا زبان غزل‌خواني تو نيست
شبنم چگونه دم زند از بي‌کرانه‌ها
کوچه به کوچه سر زده‌ام کو به کوي تو
چون حلقه در به در زده‌ام سر به خانه‌ها
يک لحظه از نگاه تو کافي است تا دلم
سودا کند دمي به همه جاودانه‌ها
 
آخرین ویرایش:

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماه دارد در سکوت خاموش می‌شود.
آسمان از ستاره خالی شد.
چیزی نمانده است تو از خواب بیدار شوی
چیزی نمانده است
پرده پنجره رنگ به رنگ شود
چیزی نمانده است
کوچه پرشود از صدا و دست و سایه
چیزی نمانده است
سرم را روی دستم بگذارم...
چه بنویسم؟
چیزی نمانده است از تو تنها شوم
و قلب
پوکه فشنگی شود
شلیک شده.
به روژ ئاکره یی
 

arash62

عضو جدید
اجتماع

غروب
در اجتماع درختان
هنگامي كه درختي سخن مي‌گفت
بسيار به آن مي‌باليد
كه كمانچه فرزند اوست!
در اجتماع بامدادي چند تالاب
آن‌گاه كه تالابي به سخن در‌آمد
بسيار به آن مي‌باليد
كه بلندترين آبشار دختر اوست!
در اجتماع بيشه‌زار در‌ّه‌‌اي هم
هنگام ظهر
وقتي كه ني لب به سخن گشود
بسيار به آن مي‌باليد
كه ني‌لبك نوة اوست!
در اجتماع نهاني چند تپه‌اي
وقتي كه خاك به سخن درآمد
بسيار به آن مي‌باليد
كه زيباترين كوزه هم دختر اوست!
در اجتماع پرشتاب كوهستان
هنگامي كه كوهي نوبت سخنش در رسيد
بسيار به آن مي‌باليد
كه مرمر هم دختر اوست
شبي نيز در اجتماع ناآرامي
كه روستاهاي كردستان گرد هم آمدند
هنگامي كه (گرد و خاك) سخن مي‌‌گفت
بسيار به آن مي‌باليد
كه بدينگونه
(نالي)هم فرزند اوست!



نالي: شاعر بزرگ كرد و هم‌طراز خواجه شيراز
 

arash62

عضو جدید
ماه دارد در سکوت خاموش می‌شود.
آسمان از ستاره خالی شد.
چیزی نمانده است تو از خواب بیدار شوی
چیزی نمانده است
پرده پنجره رنگ به رنگ شود
چیزی نمانده است
کوچه پرشود از صدا و دست و سایه
چیزی نمانده است
سرم را روی دستم بگذارم...
چه بنویسم؟
چیزی نمانده است از تو تنها شوم
و قلب
پوکه فشنگی شود
شلیک شده.
به روژ ئاکره یی

به روژ ئاکره یی


در سال 1963 ميلادي در شهر اربيل (هولير) كردستان عراق چشم به جهان گشود
از آثار او : مردن در آينه ـ آن سوي شب واژه‌ها ـ فراموشي نام ديگر مرگ است ـ مي‌خواستم از مه برايت بگويم.


ممكن است...
ممكن است چند روز ديگر
جيبهايم پر شود از برف
ممكن است چند روز ديگر
نامه‌هاي گرسنه برسند و
شرم سيگاري برايم بگيراند
ممكن است ناگهان چايي‌ام سرد شود
ممكن است زير سيگاري در بالكن بگذارم و پر شود از مه
سينه‌ام از دل
دلم از صدا
صدايم از گريه...
ممكن است...

ترجمه ای ازصلاح‌الدين قره‌تپه كتاب «فراموشي نام ديگر مرگ است»
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم:
- «اين باغ ار گل سرخ بهاران بايدش؟ ...»
گفت:
- «صبرى تا كران روزگاران بايدش
تازيانه رعد و نيزه آذرخشان نيز هست،
گر نسيم و بوسه هاى نرم باران بايدش...»
گفتم:
- «آن قربانيان یار، آن گل هاى سرخ؟ ....»
گفت:
- «آرى....»
ناگهانش گريه آرامش ربود؛
وز پى خاموشى توفانيش
گفت:- «اگر در سوگشان
ابر شب خواهد گريست،
هفت درياى جهان يك قطره باران بايدش.»
گفتمش:
- «خالى ست شهر از عاشقان؛ وينجا نماند
مرد راهى تا هواى كوى ياران بايدش.»
گفت:
- «چون روح بهاران آيد از اقصاى شهر،
مردها جوشد ز خاك،
آنسان كه از باران گياه؛
و آنچه مى بايد كنون
صبر مردان و دل اميدواران بايدش.»
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا بر آنکسی ، دنبال نور است
ز راه نفس در حال عبور است

از انسان تا خدا یک گام راه است
همین یک گام گهگاهی چه دور است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد

 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من از کجا می ایم ؟
من از کجا می ایم ؟
که این چنین به بوی شب آغشته ام ؟
هنوز خاک مزارش تازه است
مزار آن دو دست سبز جوان را میگویم ...
چه مهربان بودی ای یار ای یگانه ترین یار
چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی
چه مهربان بودی وقتی که پلک های اینه ها را می بستی
و چلچراغها را
از ساقه های سیمی می چیدی
و در سیاهی ظالم مرا بسوی چراگاه عشق می بردی
تا آن بخار گیج که دنباله ی حریق عطش بود بر چمن خواب می نشست
و آن ستاره های مقوایی
به گرد لایتناهی می چرخیدند
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز

واژه، نا امن است
حرف‌هایت را
بوسه‌ای کن بر لبان من
واژه، بی‌رحمانه نا امن است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا آخر عمر در دلم خواهي ماند
تنها تو چراغ محفلم خواهي ماند

اي پاكترين زلال جوشان دلم
اي آينه در مقابلم خواهي ماند

 

nika65

عضو جدید
کاربر ممتاز
:heart:عصيان خدا:heart:

گر خدا بودم ملائک را شبي فرياد ميکردم

سکه خورشيد را در کوره ظلمت رها سازند

خادمان باغ دنيا را ز روي خشم ميگفتم

برگ زرد ماه را از شاخه ها جدا سازند

نيمه شب در پرده هاي بارگاه کبرياي خويش

پنجهء خشم خروشانم را زير و رو ميريخت

دستهاي خته ام بعد از هزاران سال خاموي

کوهها را در دهان باز درياها فرو ميريخت

ميگشودم بند از پاي هزاران اختر تبدار

ميفاندم خون آتش در رگ خاموش جنگلها

ميدريدم پرده هاي دود را تا در خرو باد

دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگلها

ميدميدم در ني افسوني باد شبانگاهي

تا ز بستر رودها ، چون مارهاي تشنه ، برخيزيد

خسته از عمري بروي سينه اي مرطوب لغزيدن

در دل مرداب تار آسمان شب فرو ريزند

بادها را نرم ميگفتم که بر شط شب تبدار

زورق سرمست عطر سرخ گلها را روان سازند

گورها را ميگشودم تا هزاران روح سرگردان

بار ديگر،در حصار جسمها،خود را نهان سازند

گر خدا بودم ملائک را شبي فرياد ميکردم

آب کوثر را درون کوزهء دوزخ بجوشانند

مشعل سوزنده در کف،گلهء پرهيزکاران را

از چراگاه بهشت سبز دامن برون رانند

خسته از زهد خدائي،نيمه ب در بستر ابليس

در سراشيب خطائي تازه ميجستم پناهي را

ميگزيدم دربهاي تاج زرين خداوندي

لذت تاريک و دردآلود آغوش گناهي را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می رسد روزی كه فریاد وفا را سر كنی
می رسد روزی كه احساس مرا باور كنی
می رسد روزی كه نادم باشی از رفتار خود
خاطرات رفته ام را مو به مو از بر كنی
می رسد روزی كه تنها ماند از من یادگار
نامه هایی را كه با دریای اشكت تر می كنی
می رسد روزی كه تنها در مسیر بی كسی
بوته های وحشی گل را ز غم پر پر كنی
می رسد روزی كه صبرت سر شود در پای من
آن زمان احساس امروز مرا باور كنی
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آنکه مست آمدو دستی به دل مازدو رفت
در این خانه ندانم به چه سودا ز دو رفت
خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانیه تنها زد و رفت
 

nika65

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی یک بازی درد آور است
زندگی یک اول بی آخر است
زندگی کردیم اما ...
باختیم
کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را
بر کمر باید کشید این کوه را
زندگی با این همه غم ها خوش است
با همین بیش و همین کم هاخوش است
باختیم و هیچ شاکی نیستیم
بر زمین خوردیمو خاکی نیستیم
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر روز بيش از پيش
شعر را دوست مى دارم

چرا كه شعر زيبارويى ست مردد.

هر روز قرار ملاقات مى گذاريم

به ندرت مى آيد

يا هرگز نمى آيد.

عبدالله پشیو
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
كج شد به سمت قبله ي تزوير، راهتان
پيچيد باد شعبده اي در كلاهتان

تا روز تلخ حادثه، رازي ست سر به مُهر
پيشاني كبودِ عبا دت پناهتان

سوداگرانِ مسجد و محراب، اي عجب
سنگين ترست از همه بار گناهتان

اي سرخوشانِ خنده فروشِ نقاب دار
زود است تا به سرفه رسد، قاه قاهِ تان

كابوستان كسا دي بازار مشتري ست
بسيار يوسفند گرفتار چاهتان

اي در لباس خلق نهان غيرت و شرف
چون سوزني نهفته در انبار كاهتان
"عبدالجبار کاکایی "
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
ميان اين من حال و تو ای من پيشين
تفاوتی است اساسي، قبول کن بپذير

گذشت آنچه ميان من و تو بود گذشت
ترا نديده گرفتم، مرا نديده بگير

به راز عشق بزرگی وقوف يافته‌ام
مرا مجاب نمی‌کرد عشق‌های حقير

پرنده‌ام اينک يک پرنده آزاد
پرنده‌ام آری يک پرنده ...
بهروز یاسمی
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چند وقت است که هر شب به تو مي انديشم[/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به تو آري ، به تو يعني به همان منظر دور[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به همان سبز صميمي ، به همبن باغ بلور[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به همان سايه ، همان وهم ، همان تصويري[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که سراغش ز غزلهاي خودم مي گيري[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به همان زل زدن از فاصله دور به هم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]يعني آن شيوه فهماندن منظور به هم[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به تبسم ، به تکلم ، به دلارايي تو[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به خموشي ، به تماشا ، به شکيبايي تو[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به نفس هاي تو در سايه سنگين سکوت[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به سخنهاي تو با لهجه شيرين سکوت[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شبحی چند شب است آفت جانم شده است[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اول اسم کسی ورد زبانم شده است[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در من انگار کسی در پی انکار من است[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بر سر روح من افتاده و آوار شده[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در من انگار کسی در پی انکار من است[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اول اسم کسی ورد زبانم شده است[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اینک از پشت دل آینه پیدا شده است[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]و تماشاگه این خیل تماشا شده است[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آن الفبای دبستانی دلخواه تویی[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بهروز یاسمی[/FONT]
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب
می گفت
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود- اما-
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم آنی که بسی تنهایم
در غم عشق چه بی همتایم

هیچ باری نیست در کوله ی تنهایی من
هیچکس نیست که غمخوار من زار شود
یکدمی بر دل من یار شود
هیچکس نیست که در ظلمت تنهایی من
شعله بر شمع کشد
ومرا بال و پری قرض دهد
که در آرامش آبی خدا پر بکشم
هر که را می بینم...از من بی دل عشق
بال و پر مي چیند
و به آواز غم انگیز دلم
او فقط مي خندد
باز من خسته و تنها و پر اندوه فقط می گریم
در خوشبختی را
روی من مي بندد
و به اندوه دلم
او فقط مي خندد...:(
 

simi

عضو جدید
ساز می نالد و من گریه به تزویر کنم
محنت زندگیم است که تصویر کنم
.
.
.


این شعری ست از کسی که خیلی دوستش دارم...
 
  • Like
واکنش ها: SHRP

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
باور ِ بودنِ من
با نفس ِ سبز ِ تو معنا دارد!

و تو پُربارتر از ابر ِ بهار
به دلم باریدی...!

قلبِ من، مزرعه یِ خلوت و خشک
و تو سرسبزتر از چهره یِ دشت
که در آن روئیدی!

تو به تنهائی ِمن،
تو به تاریکی ِمن،
گرمی خورشیدی...!

قلب من، شاخه ی عشق
که تو با دستِ نگاه
غنچه اش را چیدی...

همه ی هستی من، قصه ی توست!

و تو آیا هرگز
از تپشهای دلم
قصه ای نشنیدی؟
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا