غزل و قصیده

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است

متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است

چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است

ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است

لوح خدانمایی و آینۀ تمام قد
بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟

ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است

لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است

من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟
این هم اگرچه شکوۀ شحنه به شاه کردن است

عهد تو ‘سایه’ و ‘صبا’ گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبۀ ‘لطف اله’ کردن است

گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است

بوسه تو به کام من، کوهنورد تشنه را
کوزۀ آب زندگی توشه راه کردن است

خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غزلی برای تو

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]گفتم که یک غزل بنویسم برای تو[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]احساس می کنم که کمی پیرتر شدم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]احساس می کنم که شدم مبتلای تو[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دل می دهم دوباره به طعم صدای تو[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]از قول من بگو به دلت نرم تر شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]رخصت بده نفس بکشم در هوای تو[/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرمست درآمد از درم دوست
لب خنده زنان چو غنچه در پوست

چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست

رضوان در خلد باز کردند
کز عطر، مشام روح خوش بوست

پیش قدمش به سر دویدم
در پای فتادمش که ای دوست

یک باره به ترک ما بگفتی
زنهار نگویی این نه نیکوست

بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست

چشمش به کرشمه گفت با من:
در نرگس مست من چه آهوست؟

گفتم همه نیکویی است لیکن
این است که بی‌وفا و بدخوست

بشنو نفسی دعای سعدی
گر چه همه عالمت دعاگوست

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ای در میان جانم و جان از تو بی‌خبر
از تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی، دل و جان از تو بی خبر
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نقش تو در خیال و خیال از تو بی‌نصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از تو خبر به نام و نشان است خلق را
وان گه همه به نام و نشان از تو بی خبر
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شرح و بیان تو چکنم زان که تا ابد
شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]جویندگان گوهر دریای کنه تو
در وادی یقیین و گمان از تو بی خبر
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چون بی‌خبر بود مگس از پر‌ِ جبرئیل
از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عطار اگرچه نعره عشق تو می‌زند
هستند جمله نعره زنان از تو بی خبر
[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من آن درخت زمستانی ، بر آستان بهارانم
که جز به طعنه نمی خندد ،‌ شکوفه بر تن عریانم
ز نوشخند سحرگاهان ،‌ خبر چگونه توانم داشت
منی که در شب بی پایان ، گواه گریه ی بارانم
شکوه سبز بهاران را ،‌ برین کرانه نخواهم دید
که رنگ زرد خزان دارد ، همیشه خاطر ویرانم
چنان ز خشم خداوندی ،‌ سرای کودکی ام لرزید
که خک خفته مبدل شد ، به گاهواره ی جنبانم
درین دیار غریب ای دل ،‌ نشان ره ز چه کس پرسم ؟
که همچو برگ زمین خورده ، اسیر پنجه ی طوفانم
میان نیک و بد ایام ، تفاوتی نتوانم یافت
که روز من به شبم ماند ،‌بهار من به زمستانم
نه آرزوی سفر دارد ، نه اشتیاق خطر کردن ،‌
دلی که می تپد از وحشت ، در اندرون پریشانم
غلام همت خورشیدم ، که چون دریچه فرو بندد
نه از هراس من اندیشد ، نه از سیاهی زندانم
کجاست باد سحرگاهان ،‌ که در صفای پس از باران
کند به یاد تو ، ای ایران ! به بوی خک تو مهمانم

نادر نادرپور
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیر آمدی‌ای نگار سرمست

زودت ندهیم دامن از دست

بر آتش عشقت آب تدبیر

چندان که زدیم بازننشست


از روی تو سر نمی‌توان تافت

وز روی تو در نمی‌توان بست


از پیش تو راه رفتنم نیست

چون ماهی اوفتاده در شست


سودای لب شکردهانان

بس توبه صالحان که بشکست


ای سرو بلند بوستانی

در پیش درخت قامتت پست


بیچاره کسی که از تو ببرید

آسوده تنی که با تو پیوست


چشمت به کرشمه خون من ریخت

وز قتل خطا چه غم خورد مست


سعدی ز کمند خوبرویان

تا جان داری نمی‌توان جست


ور سر ننهی در آستانش

دیگر چه کنی دری دگر هست


 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نخستين باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود يافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند
لب ميگون جانان جام در داد
شراب عاشقانش نام کردند
ز بهر صيد دلهای جهانی
کمند زلف خوبان دام کردند
به گيتی هر کجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
سر زلف بتان آرام نگرفت
ز بس دلها که بی آرام کردند
به مجلس نيک و بد را جای دادند
به جامی کار خاص و عام کردند
به غمزه صد سخن با جان بگفتند
به دل ز ابرو دو صد پيغام کردند
جمال خويشتن را جلوه دادند
به يک جلوه دو عالم را رام کردند
دلی را تا بدست آرند هر دم
سر زلفين خود را دام کردند
نهان با محرمی رازی بگفتند
جهانی را از آن اعلام کردند
چو خود کردند راز خويشتن فاش
عراقی را چرا بد نام کردند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فاضل نظری

فاضل نظری

به نسیمی همه راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

 

.shana

عضو جدید
اي خوشا مستانه سر در پاي دلبر داشتن
دل تهي از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهين محبت بي پرو بال امدن
پيش باز عشق ائين كبووتر داشتن
سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن
تن بياد روي جانان اندر اذر داشتن
اشك را چون لعل پروردن بخوناب جگر
ديده را سو دا گر ياقوت احمر داشتن
هر كجا نور است چون پروانه خود را باختن
هر كجا ناراست خود را چون سمندر داشتن
اب حيوان يافتن بيرنج در ظلمات دل
زان همي نوشيدن و يادسكندر داشتن
از براي سود در درياي بي پايان علم
عقل را مانند غواصان شناور داشتن
گوشوار حكمت اندر گوش جان اويختن
چشم دل را با چراغ جان منور داشتن
در گلستان هنر چون نخل بودن بارور
عار از ناچيزي سرو و صنوبر داشتن
از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب
علم و جان را كيميا و كيميا گر داشتن
همچو مور اندر ره همت، همي پا كوفتن
چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن
 
آخرین ویرایش:

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب ستاره های مرا آب برده است
خورشید واره های مرا ،‌خوابخورده است
نام شهاب های شهید شبانه را
آفاق مه گرفته هم از یاد برده است
از آسمان بپرس كه جز چاه و گردباد
از چالش زمین چه به خاطر سپرده است
دیگر به داد گمشدگان كس نمی رسد
آن سبز جاودانه هم انگار مرده است
ماه جبین شكسته ی در خون نشسته را
از چارچوب منظره دستی سترده است
عشق - آتشی كه در دلمان شعله می كشید
از سورت هزار زمستان فسرده است
ای آسمان كه سایه ی ابر سیاه تو
چون پنجه ای بزرگ گلویم فشرده است
باری به روی دوش زمین تو نیستم
من اطلسم كه بار جهانم به گرده است


حسين منزوي
 

Dandalion

عضو جدید
بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده‌ام
هم چو نسیم از این چمن پای برون کشیده‌ام

شمع طرب ز بخت ما آتش خانه‌سوز شد
گشت بلای جان من عشق به جان خریده‌ام

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود
تا تو ز من بریده‌ای من ز جهان بریده‌ام

تا به کنار بودیَم بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده‌ام

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام

چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده‌ام

یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده‌ام

رهی معیری
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
مـجنون غـریـب دل شـکسـتـه
دریای ز جوش نا نشستـه

یاری دو سه داشـت دل رمیده
چون او همه واقعـه رسیده

با آن دو سـه یـار هر سحرگاه
رفتی به طواف کـوی آن ماه

بـیـرون ز حساب نـام لـیـلی
با هیچ سخن نداشت میـلـی

هر کس که جزاین سخن گشادی
نشنودی و پاسـخش ندادی

وانگـه مژه را پـر آب کردی
با باد صبا خطاب کردی

کای باد صبا به صبح برخیز
در دامن زلف لیلـی آویـز

گو آنکه به بـاد داده تـوست
بر خاک ره اوفتاده ی توست

از بـاد صبـا دم تـو جـویـد
با خاک زمـین غـم تو گوید

ای شع نهان خـانـه ی جان
پروانه ی خویش را مرنـجان

ای درد و غم تو راحت دل
هم مرهم و هم جـراحـت دل

قند است لب تو گـر تـوانی
از وی قدری بـه مـن رسانی


نظامی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مولوی

مولوی

ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم

گر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ما
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم

چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش
پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیم

آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق
میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم

او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند
ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم

این کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست
جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیم

آفتاب رحمتش در خاک ما درتافته‌ست
ذره‌های خاک خود را پیش او رقصان کنیم

ذره‌های تیره را در نور او روشن کنیم
چشم‌های خیره را در روی او تابان کنیم

چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست
در کف موسی عشقش معجز ثعبان کنیم

گر عجب‌های جهان حیران شود در ما رواست
کاین چنین فرعون را ما موسی عمران کنیم

نیمه‌ای گفتیم و باقی نیم کاران بو برند
یا برای روز پنهان نیمه را پنهان کنیم
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
هواي تازه مي خواهم


به شعرخويشتن گلواژه هاي تازه مي خواهم
دلم افسرده زين ماندن ، هواي تازه مي خواهم

در اين ظلمت سراي تنگ و خاموش تن خاكي
نخواهم ننگ پوسيدن ، سراي تازه مي خواهم

دلم بگرفته از آواز شوم جغد تاريكي
ز سازصبح اينك گلنواي تازه مي خواهم

دگر ننگ است ماندن درفضاي بسته تكرار
براي بال بگشودن فضاي تازه مي خواهم

دگر غمنامه مجنون سرگردان كهن گشته است
براه وصلت جانان بلاي تازه مي خواهم

بزن اينك صلاي رُستن و رَستن تو اي چاووش
به كوچ ازمحبس جسمم دراي تازه مي خواهم

بيا دركوچه شعرم قدم زن اي بلوغ عشق
كه اندركوچه شعرم صداي تازه مي خواهم

بپاي سرعبوري سرخ دارد رزمجوي عشق
من وامانده هم كوچي به پاي تازه مي خواهم

نخواهم ماند درمرداب ماندن بيش ازاين خازن!
به شعر خويشتن گلواژه هاي تازه مي خواهم


مرحوم مهدي خازن​
 

Dandalion

عضو جدید
استاد شهریار

استاد شهریار

از زندگانيم گله دارد جوانيم
شرمنده ي جواني از اين زندگانيم

دارم هواي صحبت ياران رفته را
ياري کن اي اجل که به ياران رسانيم

پرواي پنج روز جهان کي کنم که عشق
داده نويد زندگي جاودانيم

چون يوسفم به چاه بيابان غم اسير
وز دور مژده ي جرس کاروانيم

گوش زمين به ناله من نيست آشنا
من طاير شکسته پر آسمانيم

گيرم که آب و دانه دريغم نداشتند
چون ميکنند با غم بي همزبانيم

اي لاله ي بهار جواني که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانيم

گفتي که آتش بنشاني ولي چه سود
برخاستي که بر سر آتش نشانيم

شمعم گريست زار به بالين که شهريار
من نيز چون تو همدم سوز نهانيم
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیکن به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و داد خواه

کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان

شاید از این میانه یکی کار گر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار باز گو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهرتو زر گشت روی من

آری به لطف روی شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

یارب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره ی کاخ وصل راست

سر ها بر آستانه ی او خاک در شود

حافظ چو نافه ی سر زلفش به دست توست

دم در کش ارنه باد صبا را خبر شود
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان

ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن
نوحه کنان از هر طرف صد بی‌زبان صد بی‌زبان

هرگز نباشد بی‌سبب گریان دو چشم و خشک لب
نبود کسی بی‌درد دل رخ زعفران رخ زعفران

حاصل درآمد زاغ غم در باغ و می‌کوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان

کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن
کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان

کو میوه‌ها را دایگان کو شهد و شکر رایگان
خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان

کو بلبل شیرین فنم کو فاخته کوکوزنم
طاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیان

خورده چو آدم دانه‌ای افتاده از کاشانه‌ای
پریده تاج و حله شان زین افتنان زین افتنان

گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر
چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان

جمله درختان صف زده جامه سیه ماتم زده
بی‌برگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان

ای لک لک و سالار ده آخر جوابی بازده
در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان

گفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جو
عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان

ای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کن
تا دررسد کوری تو عید جهان عید جهان

ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما
زنده شویم از مردن آن مهر جان آن مهر جان

تا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمک
بر چرخ پرخون مردمک بی نردبان بی نردبان

میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد
نک صبح دولت می‌دمد ای پاسبان ای پاسبان

صبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کن
مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان

ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حمل
نی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشان

گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن
مر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیان

از حبس رسته دانه‌ها ما هم ز کنج خانه‌ها
آورده باغ از غیب‌ها صد ارمغان صد ارمغان

گلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شود
زاینده و والد شود دور زمان دور زمان

لک لک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلک
لک لک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعان

بلبل رسد بربط زنان وان فاخته کوکوکنان
مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان

من زین قیامت حاملم گفت زبان را می هلم
می ناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبان

خاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبر
پیکان پران آمده از لامکان از لامکان


مولانا
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد

از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد

صوفی مجلس که دی جام و قدح می‌شکست

باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد


شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب

باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد

...........................
........................
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره میسازمت وطن، اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم، اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گل، به میل نسل جوان تو
دوباره میشویم از تو خون، به سیل اشک روان خویش
دوباره یك روز روشنا، سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ میزنم، ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام، به گور خود خواهم ایستاد
که بردرم قلب اهرمن، زنعره آنچنان خویش
کسی که "عزم رمیم" را، دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه، به عرصه امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز، مجال تعلیم اگر بود
جوانی آغاز میكنم، کنار نوباوگان خویش
حدیث "حب الوطن" زشوق، بدان روش سازمیكنم
که جان شود هر کلام دل، چو بربرگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی به جاست، کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی، ز گرمی دودمان خویش
دوباره میبخشم توان، اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره میسازمت به جان، اگر چه بیش از توان خویش


سیمین بهبهانی
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
سخن بر لبانت چه زیبـــــا نشیند چو موجی که بر قلب مینا نشیند
به بحر نگاه تو عمریست غر قست دل و، همچنان در تمـــــــاشا نشیند
تو الهـــام شــــعری که جوشش تو بطبع و خیـــــــــــالم غزلها نشیند
زگرمای حسنت ز وجد حضورت عرق بر جبین تمنــــــــــــــــا نشیند
اگر ره بسویت بلند ست و پیچان دل اندر امیــــــد و تقـــــــــلا نشیند
شکستی اگر وعده ی وصل امروز به امیــــــــــــــــد دیدار فردا نشیند
تومعنای عشقی که مفتون رویت چو مجنون به سودای لیــــــلا نشیند
مگرباوصالت دراین تیره روزی همـــــــای خوشی برســـــــرما نشیند
چه شوري به يمن حظورت به افتد
چه شعفي بسيما به سيما نشيند
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لبش را هر چه بوسیدم، فزون‌تر شد هوای من
ندارد انتهایی خواهش بی منتهای من
چرا بالاتر از واعظ نباشم بر لب کوثر
که در می‌خانه دایم صدر مجلس بود جای من
خطای بنده باید تا عطای خواجه بنماید
نمایان شد عطای او ز طومار خطای من
شبی کز شور مستی گریه‌ی مستانه سر کردم
سحر از در درآمد شاهد شیرین ادای من
سکندروار در ظلمت بسی لب تشنه گردیدم
که جام باده شد سرچشمه‌ی آب بقای من
به صد تعجیل بستان از کفش پیمانه‌ی می را
که در پیمان خود سست است یار بی‌وفای من
به میدان محبت خون بهایش از که بستانم
که پامال سواران شد دل بی‌دست و پای من
دوای عاشق دلخسته را معشوق می‌داند
کسی تا درد نشناسد نمی‌داند دوای من
خدا را زاهدا بر چین بساط خودنمایی را
که خود رایی ندارد ره به بازار خدای من
ز خود بیگانه شو گر با تو خواهی آشنا گردد
که من از خود شدم بیگانه تا شد آشنای من
رساند آخر به دست من سر زلف رسایش را
چه منت‌ها که دارد بر سرم بخت رسای من
سزد گر تیغ ابرویش گشاید کشور دلها
که هم شکل است با تیغ شه کشورگشای من
ابوالفتح مظفر ناصرالدین شاه دین پرور
که اعدایش به خون خفتند از تیر دعای من
فروغی مستی من کم نشد از دولت ساقی
که بر عمرش بیفزاید خدای من برای من
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با سارِ پشت پنجره جایم عوض شود [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هی کار دست من بدهد چشم های تو[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حس می کنم که قافیه هایم عوض شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]سهراب ِ شعرهای من از دست می رود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]تن داده ام به این که بسوزم در آتشت[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم ![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود[/FONT]​
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو همچون دیگران رفتی ، ولی من همچنان ماندم
چنان که آمدم تا انتهای داستان ماندم
مرا تنها رها کردی شبی و بی خبر رفتی
بلاتکلیف من بین زمین و آسمان ماندم
تو را گم کرده ام آنگونه که گم کرده ام خود را
نشانی نیست از تو آنچنان که بی نشان ماندم
تو را صد حنجره آواز تا شیراز با خود برد
و من چون بغض کوری در گلوی اصفهان ماندم
تو با اسب سفید بال دار آرزو رفتی
و من با چرخش کالسکه در نقش جهان ماندم
نه حالا ، بلکه عمری با دل من این چنین بودی
نبودی هر زمان بودم ، نماندی هر زمان ماندم
به اخم خود به من گفتی که از پیشم برو ! رفتم
ولی با چشم هایت لحظه ای گفتی بمان! ماندم
اگر بار گران بودی... اگر نامهربان بودی ...
تو گفتی می روی اما من ای نامهربان ماندم !
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اختراني كه به شب در نظر ما آيند
پيش خورشيد محال است كه پيدا آيند
همچنين پيش وجودت همه خوبان عدمند
گرچه در چشم خلايق همه زيبا آيند
گر خرامان به در خانقه آيي روزي
صوفيان از در و بامت به تماشا آيند
ما نداريم غم دوزخ و سوداي بهشت
هركجا خيمه زني، اهل دل آنجا آيند
آه سعدي جگر گوشه نشينان خون كرد
خرم آن روز كه از خانه به صحرا آيند
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است

هوشنگ ابتهاج
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در هفت آسمان چو نداری ستاره ای
ای دل کجا روی که بود راه چاره ای
حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق
خیری کجاست تا بکنی استخاره ای
هر پاره ی دلم لب زخمی ست خون فشان
جز خون چه می رود ز دل پاره پاره ای
از موج خیز حادثه ها مأمنی نماند
کشتی کجا برم به امید کناره ای
دیدار دلفروز تو عمر دوباره بود
اینک شب جدایی و مرگ دوباره ای
از چین ابروی تو دلم شور می زند
کاین تیغ کج به خون که دارد اشاره ای
گر نیست تاب سوختنت گرد ما مگرد
کآتش زند به خرمن هستی شراره ای
در بحر ما هراینه جز بیم غرق نیست
آن به کزین میانه بگیری کناره ای
ای ابرغم ببار و دل از گریه باز کن
ماییم و سرگذشت شب بی ستاره ای

 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]باراني ام , باراني ام , باراني از آتش[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] يك روح بي پروا و سرگرداني از آتش [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif].[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اين كوچه ها , ديوارها , اصلاً تمام شهر [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]سوزان و من محبوس در زنداني از آتش[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif].[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] اهل غزل بودم ، خدا يكجا جوابم كرد [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] با واژه اي ممنوع ، با انساني از آتش[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif].[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] بي شك سرم از توي لاكم در نمي آمد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] بر پا نمي كردي اگر طو فاني از آتش[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif].[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] تا آمدي ، آتشفشاني سالها خاموش[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] بغضش شكست و بعد شد طغياني از آتش[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif].[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] كاري كه از دست شما هم بر نمي آمد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] من بودم و در پيش رويم خواني ازآتش[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif].[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] اين روزها محكومِ اعدامم به جرم عشق[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] در انتظارم بشنوم ، فرماني از آتش [/FONT]​
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب به خــواب دیدم سـرو روانم آمد
ســــرو روان دلکش در بوســـتـانم آمد
آن ســــرو قد کشیده و ا ن ماه نو دمیده
چــون آهــــوی رمـیده آن دلسـتا نم آمد
چشـمان آ بـــیش را روی گــلا بیــش را
از شـوق بوسه کردم روح و روانم آمد
مـن همچـو قیس عامـر آواره و مسافـر
او لیـلـی مهـــاجـــر در کـــا روانـم آمد
تا روی او بدیدم چـون غنچه بشگفید م
آن شــــــوخ بـاده پیـما آرام جـــانم آمـد
گـفتم چو پیر صنعا من عاشقم فروزی
گـفتـــا که از تـو این کی اندر گمانم آمـد
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتراست
داستانهایی که مردم از تو میگویند چیست؟

خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سرِآشفته و این قلب ناخرسند چیست؟

چند روز از عمر گلهای بهاری مانده است
ارزش جان کندن گلها درین یک چند چیست؟

از تو هم دل کندم ودیگر نپرسیدم زخویش
چاره معشوق اگر عاشق ازو دل کند چیست؟

عشق،نفرت،شوق،بیزاری،تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش واسفند چیست؟
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
:)fatemeh غزل-مثنوی ♪♫ مثنوی-غزل اشعار و صنايع شعری 1
Persia1 قصیده چیست؟ اشعار و صنايع شعری 0

Similar threads

بالا