حکایت های مدیریتی

merijoon

عضو جدید
خیلی جالب بود خانم محمدیان
 

mahtabi

مدیر بازنشسته
خواهش می کنم عزیز:gol:

مطلب تکراریه ؟ من سرچ کردم تاپیک مشابهی نبود!

ببخشید تشکرام تموم شده :(

نه عزیز دلم
این مطلب توی تالار بود اما خیلی قدیمیه و نمدونم کجاش بود!
اتفاقا همچین مطالبی باید همیشه به روز شن

:gol:
 

ilCapitano

عضو جدید
به نام خدا

بخش پونتياك شركت خودروسازي جنرال موتورز شكايتي را از يك مشتري با اين
مضمون دريافت كرد: «اين دومين باري است كه برايتان مي نويسم و براي اين كه
بار قبل پاسخي نداده ايد، گلايه اي ندارم ؛ چراكه موضوع از نظر من نيز احمقانه
است! به هر حال ، موضوع اين است كه طبق يك رسم قديمي ، خانواده ما عادت
دارد هر شب پس از شام به عنوان دسر بستني بخورد. سالهاست كه ما پس از
شام راي گيري مي كنيم و براساس اكثريت آرائ نوع بستني ، انتخاب و خريداري
مي شود. اين را هم بايد بگويم كه من بتازگي يك خودروي شورولت پونتياك جديد
خريده ام و با خريد اين خودرو، رفت و آمدم به فروشگاه براي تهيه بستني دچار
مشكل شده است.


لطفا دقت بفرماييد! هر دفعه كه براي خريد بستني وانيلي به مغازه مي روم و به
خودرو بازمي گردم ، ماشين روشن نمي شود؛ اما هر بستني ديگري كه بخرم ،
چنين مشكلي نخواهم داشت. خواهش مي كنم درك كنيد كه اين مساله براي
من بسيار جدي و دردسرآفرين است و من هرگز قصد شوخي با شما را ندارم.
مي خواهم بپرسم چطور مي شود پونتياك من وقتي بستني وانيلي مي خرم ،
روشن نمي شود؛ اما با هر بستني ديگري راحت استارت مي خورد؟

مدير شركت به نامه دريافتي از اين مشتري عجيب ، با شك و ترديد برخورد كرد؛
اما از روي وظيفه و تعهد، يك مهندس را مامور بررسي مساله كرد. مهندس خبره
شركت ، شب هنگام پس از شام با مشتري قرار گذاشت. آن دو به اتفاق به
بستني فروشي رفتند. آن شب نوبت بستني وانيلي بود. پس از خريد بستني ،
همان طور كه در نامه شرح داده شد، ماشين روشن نشد!مهندس جوان و جوياي
راه حل ، 3 شب پياپي ديگر نيز با صاحب خودرو وعده كرد. يك شب نوبت بستني
شكلاتي بود، ماشين روشن شد. شب بعد بستني توت فرنگي و خودرو براحتي
استارت خورد. شب سوم دوباره نوبت بستني وانيلي شد و باز ماشين روشن
نشد!

نماينده شركت به جاي اين كه به فكر يافتن دليل حساسيت داشتن خودرو به
بستني وانيلي باشد، تلاش كرد با موضوع منطقي و متفكرانه برخورد كند. او
مشاهداتي را از لحظه ترك منزل مشتري تا خريدن بستني و بازگشت به ماشين
و استارت زدن براي انواع بستني ثبت كرد. اين مشاهده و ثبت اتفاق ها و مدت
زمان آنها، نكته جالبي را به او نشان داد: بستني وانيلي پرطرفدار و پرفروش
است و نزديك در مغازه در قفسه ها چيده مي شود؛ اما ديگر بستني ها داخل
مغازه و دورتر از در قرار مي گيرند. پس مدت زمان خروج از خودرو تا خريد
بستنی و برگشتن و استارت زدن براي بستني وانيلي كمتر از ديگر بستني
هاست.



اين مدت زمان مهندس را به تحليل علمي موضوع راهنمايي كرد و او دريافت پديده
اي به نام قفل بخار(Vapor Lock) باعث بروز اين مشكل مي شود. روشن شدن
خيلي زود خودرو پس از خاموش شدن ، به دليل تراكم بخار در موتور و پيستون ها
مساله اصلي شركت ، پونتياك و مشتري بود.


شرح حكايت

مشتريان ما به زبانهاي مختلفي سخن مي گويند. ايشان از ادبيات متفاوتي براي
كلام گفتن بهره مي گيرند. اگر حرف مشتري را خوب گوش كنيم ، مي توانيم با
توجه به لحن گفتار ايشان درك فراتري از آنچه مي خواهند به گوش ما برسانند،
داشته باشيم.

آيا همه حرفهاي مشتريان ما بايد منطقي ، اصولي و مرتبط با موضوع باشد؟ اگر
مشتري چيزي مي گويد كه به نظر مسخره و بي ربط است ، يا شكايتي عجيب
را طرح مي كند، چگونه برخوردي شايسته اوست؟

يك اتفاق نادر براي يك مشتري و پيام بظاهر احمقانه او مي تواند روشنگر مسير
بهترين و زبده ترين مهندسان جنرال موتورز باشد. مثال ساده اي كه نقل شد،
تاكيد بر اين موضوع دارد كه مشتري بهترين راهنما و كمك ما در بهتر شدن محصول
و خدمات بنگاه ماست. اگر در پي نوآوري هستيم ، بايد به طور جدي سازوكار
«خوب گوش دادن» و «شنيدن» صداي مشتري را طراحي كنيم. شما مشتريان
خود را مي شناسيد؟ صدايشان به گوشتان مي رسد؟

بي ربط و با ربط، حرف مشتري گوهر است.

منبع: روزنامه جام جم
سلامت و شاد و موفق باشید
در پناه یکتای بی همتا
سلام.
خیلی متن قشنگی بود.
متاسفانه تو ایران که این اجرا نمیشه(رسیدگی به شکایات مشتریان)
ولی شرکت نوکیا داره تو ایران این کار رو می کنه. یعنی در مورد گوشیهاش و بازارش توی ایران از مغازه دار ها اطلاعات جمع اوری می کنه.
بازم بابت متن زیباتون ممنون.
 

elman13

عضو جدید
این معما رو برای برادرم وقتی مطرح کردم راه حلی گفت که اونم درسته ولی از جنس الکترونیک گفتم بیام تو تالار هم مطرح کنم چون هم جواب درست و منطقی بود و هم جالب برای خودم. گفت:
اول یکی از چراغها رو روشن میکنیم بعد میریم میبینیم که کدوم چراغ روشن شده بعد سیم فاز اون چراغ رو به سیم فاز یکی از چراغها میبندیم و یکی از کلیدها رو میزنیم اگه فیوز پرید متوجه میشیم که کلیدی که زدیم مال اون چراغ بوده و اگه اتفاقی نیافتاد معلوم میشه مال چراغ سوم بوده.:)
یک ایراد جالب هم به جواب اول گرفت:
اگه چراغ ها از نوعی باشن که بر اثر روشن شدن گرم نشن، NOW WHAT !!!! ;)

باحاله ولی این طوری دوباره لازمه به اطاق اولی برگردیم
 

elman13

عضو جدید
منم زیاد علاقه ای به یاد دادن و ترجمش ندارم
چون مثه تو ازشون خوشم نمیاد که هیچ ، متنفرم
124000 پیامبر نتونست اینا رو آدم کنه، حالا ما زبونشونو یاد بگیریم
این جمله رو هم یکی واسم میل کرده بود.
به هر حال، درود بر آریایی و کوروش بزرگ;)



فکر نمی کنین نژاد پرستی از یه مهندس عاقل بعیده؟
 

elman13

عضو جدید
تو میفهمی ؟ من که نمیفهمم . فرق حوری با فاحشه در چیست ؟ یکی در استخدام خدا و دیگری در استخدام بنده خدا . پس زنده باد خدایی که به حوری رشوه می دهد و بهشتی که فاحشه خانه است .



ولی من به حوری به چشم یه وسیله ارضا نگاه نمی کنم حوری میتونه تجسم افکار خوب خودم باشه نه تجسم افکاری که از لذت دارم
 

bahar687

عضو جدید
مهسيما جون ميخواستم ازت تشكر كنم،منتها تشكرا تموم شده بود

خيلي اين داستانو ميدونن ولي فراموشش ميكنن خوبه هراز چنگاهي يكي به ادم بگه خودت مسوله اتفاقاتت هستي:smile::smile::smile:

مرسسسسسسسسسسسي
 

ab88

عضو جدید
جالبه حتما بخونین

جالبه حتما بخونین

زرنگ ترین پیر زن دنیا !!!



یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد .

پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست آیا به تازگی به شما ارث رسیده است . زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید!

مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد : بیست هزار دلار و اگر موافق هستید ، من فردا ساعت ده صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است . مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت ده صبح برنامه ای برایش نگذارد .

روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت .

پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد .

مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود ، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد .

وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد . مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید ، با تعجب از پیر زن علت را جویا شد .

پیرزن پاسخ داد : من با این مرد سر یکصد هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند !
 

خاطره ميري

عضو جدید
زرنگ ترین پیر زن دنیا !!!



یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد .

پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست آیا به تازگی به شما ارث رسیده است . زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید!

مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد : بیست هزار دلار و اگر موافق هستید ، من فردا ساعت ده صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است . مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت ده صبح برنامه ای برایش نگذارد .

روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت .

پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد .

مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود ، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد .

وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد . مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید ، با تعجب از پیر زن علت را جویا شد .

پیرزن پاسخ داد : من با این مرد سر یکصد هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند !
عاليه منمون
 

ro0zhin

عضو جدید
کاربر ممتاز
ازنظر من زیادجالبم نبود.اخه از شرط بندی خوشم نمیاد چون هروقت شرط می بندم باخت میدم.ازین که به صنایع سر میزنید ممنون.
 

ro0zhin

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهندسي ومديريت..

مهندسي ومديريت..

مردي که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به ياد آورد قرار مهمّي دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردي که روي زمين بود پرسيد: "ببخشيد آقا ؛ من قرار مهمّي دارم ، ممکنه به من بگوييد کجا هستم تا ببينم به موقع به قرارم مي رسم يا نه؟"
مرد روي زمين : "بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متري در طول جغرافيايي "۱٨'۲۴ﹾ۸۷ و عرض جغرافيايي "۴۱'۲۱ﹾ۳۷ هستيد."
مرد بالن سوار : " شما بايد مهندس باشيد."
مرد روي زمين : "بله، از کجا فهميديد؟؟"
مرد بالن سوار : " چون اطلاعاتي که شما به من داديد اگر چه کاملا ً دقيق بود به درد من نمي خورد و من هنوز نمي دانم کجا هستم و به موقع به قرارم مي رسم يا نه؟"
مرد روي زمين : " شما بايد مدير باشيد. "
مرد بالن سوار : " بله، از کجا فهميديد؟؟؟"
مرد روي زمين : " چون شما نمي دانيد کجا هستيد و به کجا ميخواهيد برويد. قولي داده ايد و نمي دانيد چگونه به آن عمل کنيد و انتظار داريد مسئوليت آن را ديگران بپذيرند.
واقعيت اين است که شما هنوز در موقعيت قبلي هستيد ؛ هر چند ممکن است من در بيان موقعيت شما چند ميليمتر خطا داشته باشم!"
 

industry

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشکلات ساختار های سازمانی با سلسله مراتب زیاد.... (داستان ) (طنز)

مشکلات ساختار های سازمانی با سلسله مراتب زیاد.... (داستان ) (طنز)

رییس یک کارخانه بزرگ معاون خود را احضار و به او می گوید:


"روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره دنباله دار هالی دیده خواهد شد. نظر به اینکه چنین پدیده ای هر 78 سال یکبار تکرار می شود، به همه کارگران ابلاغ کنید که قبل از ساعت 7، با بسر داشتن کلاه ایمنی، در حیاط کارخانه حضور یابند تا توضیحات لازم داده شود. در صورت بارندگی مشاهده هالی با چشم عریان (غیر مسلح) ممکن نیست وبهمین خاطرکارگران را به سالن نهارخوری هدایت کنید تا از طریق نمایش فیلم با این پدیده شگفت آشنا شوند".

معاون خطاب به مدیر تولید :

"بنا بدستور جناب آقای رییس، ستاره دنباله دار هالو روز دوشنبه بالای کارخانه طلوع خواهد کرد. در صورت ریزش باران، کلیه کارگران را با کلاه ایمنی به سالن نهار خوری ببرید تا فیلم مستندی را درباره این نمایش عجیب که هر 78 سال یکبار در برابر چشمان عریان اتفاق می افتد، تماشا کنند".

مدیر تولید خطاب به ناظر:

"بنا بدرخواست آقای معاون، قرار است یک آدم 78 ساله هالو با کلاه ایمنی و بدن عریان در نهارخوری کارخانه فیلم مستندی درباره امنیت در روزهای بارانی نمایش دهد".

ناظر خطاب به سرکارگر :

"همه کارگران بایستی روز دوشنبه ساعت 7 لخت و عریان در حیاط کارخانه جمع شوند و به آهنگ بارون بارونه گوش کنن".

سرکارگر خطاب به کارگران

:"آقای رییس روز دوشنبه 78 سالش میشود و قرار است در حیاط کارخانه و سالن نهار خوری بزن و بکوب راه بیفته و گروه هالو پشمالو برنامه اجرا کنه.هرکس مایل بود میتونه برهنه بیاد ولی کلاه ایمنی لازمه ".
 

white angel

عضو جدید
ضمن تشکر از تاپیک شما میشه گفت دلیل بروز چنین مشکلاتی نبود واسطه ای هست که با نیازها و زبان هر دو طرف آشنا باشه.
و اغلب مشکلاتی ازین قبیل(البته نه با این شدت ;))بوجود میاد.
بدیهیه که بهترین واسطه در این مواقع یک مهندس صنایع خوبه.
 

industry

عضو جدید
کاربر ممتاز
تقریبا موافقم....!!!
ولی فکر کنم مهندس صنایع قرار نیست رابط مدیر عامل و کارگر ها باشه....
مهندس صنایع رابط بین رشته ایه...
چون اطلاعاتش تو همه زمینه ها است پس میتونمه حرف مهندس مکانیک رو به مهندس برق و یا مهندس ... بفهمونه...
نه حرف مدیرعامل رو به کارگر...
 

white angel

عضو جدید
بله البته همینطوره.
مهندس صنایع میتونه واسطه بین تصمیم گیرندگان و برنامه نویسان توی سازمان یا سیستم باشه.
اما انتقال پیام به کارگران بر عهده اون نیست.کمااینکه خودش هم احساس وظیفه ای در قبال اون نداره...
 
آخرین ویرایش:

babak 123

عضو جدید
کاربر ممتاز
تفاوت برنامه نويس با مهندس صنايع (طنز )

تفاوت برنامه نويس با مهندس صنايع (طنز )

[h=6]یک برنامه نویس و یک مهندس صنایع در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه نویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید واگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت:
خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه نویس بازى کند. برنامه نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه نویس داد. حالانوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید۴ پا؟» برنامه نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند. بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت ورویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت:
«خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید
[/h]
 

elman13

عضو جدید
3 تا مهندس صنایع با 3 تا مهندس برق تو کوپه یه قطار میشینن. برقیا 3 تا بلیط داشتن و صنایعا فقط یکی ! برقیا میپرسن حالا اگه مامور بلیط اومد چیکار میکنین میگن ما میریم تو سرویس بهداشتی ازلای در بلیطو نشون میدیم ماموره هم فک میکنه یه نفریم....... حله !

مهندسای الکترونیک خوششون میاد دفعه دیگه واس 3 نفر یه بلیط میگیرن میرن تو سرویس بهداشتی .در سرویس بهداشتی که زده میشه اینا به گمون اینکه ماموره زود بلیطو از لای در در میارین ! نگو همین 3 تا صنایع بودن که بلیطو میقاپن و........

اینو شنبه استادمون تو انتراک تعریف کرد و قول داد اگه نیم ساعت یه بار انتراک 1 ساعته نخوایم از هر چی مهندسه جک اینجوری تعریف میکنه !
 

Similar threads

بالا