تاریخ ایران باستان

strange

اخراجی موقت
ساسانیان : تاریخچه‌ی سلسله‌ی ساسانیان

ساسانیان : تاریخچه‌ی سلسله‌ی ساسانیان

• ساسانیان خاندان شاهنشاهی ایرانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بودند. شاهنشاهان ساسانی که اصلیتشان از استان پارس بود بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند.
ساسانیان قلمرو فرمانروایی خود را ایران‌شهر ( به پهلوی کتیبه‌ای ) می‌خواندند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود. در آن زمان بغداد نام منطقهٔ کوچکی در نزدیکی تیسفون بود. خود نام «بغداد» یک نام ایرانی است که در زمان ساسانیان به آن منطقه نهاده شد. تیسفون در سال ۶۵۱ به دست عرب‌ها تسخیر شد و به تاراج رفت. نام عربی تیسفون «مدائن» است.
نام «ساسانیان» از «ساسان» میآید که آن هم نام پدر بزرگ اردشیر پاپکان ( پاپک = بابک = نام پدر اردشیر ) پایه گذار خاندان ساسانیان است. ساسان متولی معبد آناهیتا در استخر فارس بود.
ساسانیان رفته‌رفته ناتوان شدند و دستگاه مذهبی زرتشتی در کار پادشاهی و کشورداری نفوذ بسیاری نمود تا جایی که در سده پنجم میلادی دیگر کنترل کشور و دربار بیشتر با موبدان بود تا شاهان.
شاهنشاهی ساسانیان با تاختن عرب ها و ورود اسلام به ایران نابود شد، اگر چه فرزندان و خویشان ساسانیان سال ها از مازندران تا فرارود به نبرد در برابر عرب های مسلمان پرداختند تا بلکه پادشاهی از دست رفته خود را باز یابند. بازمانده خاندان ساسانی نیز به کشور چین پناه بردند.
• پادشاهان ساسانی در شاهنامه از قرار زیرند :
1.اردشیر بابکان،۲.شاپور پسر اردشیر،۳.اورمزدِ شاپور ۴.بهرامِ اورمزد، ۵.بهرامِ بهرام، ۶.بهرام بهرامیان، ۷.نرسیِ بهرام،۸.اورمزدِ نرسی، ۹.شاپورِ ذوالاکتاف، ۱۰.اردشیرِ نکوکار، ۱۱.شاپور پسر شاپور، ۱۲.بهرامِ شاپور، ۱۳.یزدگردِ شاپور، ۱۴.بهرامِ گور،
۱۵.یزدگرد پسر بهرام گور، ۱۶.هرمز، ۱۷.پیروزِ یزدگرد، ۱۸.بلاشِ پیروز، ۱۹.قباد، ۲۰.نوشین‌روان، ۲۱.هرمزد، ۲۲.خسرو پرویز، ۲۳.شیرویه،
۲۴.اردشیرِ شیروی، ۲۵.فرآیین(گراز)، ۲۶.پوران‌دخت، ۲۷.آزرم‌دخت، ۲۸.فرخ‌زاد، ۲۹.یزدگرد سوم.
 

strange

اخراجی موقت
ساسانیان : پادشاهی اردشیر اول ( اردشیر بابکان ) بنیانگذار سلسله‌ی ساسانی

ساسانیان : پادشاهی اردشیر اول ( اردشیر بابکان ) بنیانگذار سلسله‌ی ساسانی

• اردشیر یکم یا اردشیر بابکان ( یا پاپکان ) بنیان‌گذار شاهنشاهی ساسانی ( ۲۲۶ - ۲۴۱ میلادی ) است. اردشیر در پارسی میانه بصورت اَرتَخشَتر بوده به معنی شهریاری مقدس ( اَرتَه = مقدس و خشَتر = شاه).
وی پدر شاپور یکم ساسانی است. خانواده اردشیر و خود وی از روحانیون بنام زردشتی در منطقه فارس بودند. خود اردشیر نظامی بود امّا مانند نیاکانش به دین زردشت تعصّب بسی داشت و از اینکه می‌دید اشکانیان دین زردشتی را به عنوان دین رسمی کشور نمی‌پذیرفتند خشمگین می‌شد. البتّه وی خواهان قدرت نیز بود. به همین خاطر با لشگری بزرگ در سال 224میلادی، اردوان پنجم را شکست داد و به پادشاهی رسید.
او نزد مورخانی که در سده‌های نخستین هجری می ز‌یستد٬ پادشاهی خوش‌نام است. نیای او٬ ساسان٬ موبدی زردشتی بود که ریاست معبد آناهیتا را در پارس به عهده داشت. از این رو٬ خاندان ساسان در پارس از نفوذ و احترام لازم برخوردار بودند.
در زمانی که حکومت اشکانیان به دلیل اختلافات داخلی و جنگ های خارجی ضعیف شده بودند و در برابر رومیان کوتاه می‌آمدند، اردشیر ( نوه ساسان ) که قبلا حکمران پارس ( عمدتاً فارس و کرمان ) و نگهبان آتشکده آن بود به فکر تشکیل شاهنشاهى بزرگ افتاد. اردشیر به مردم می گفت که حکومت ملوک الطوایفی موجب آشفتگی اوضاع ایران شده است و نیز رواج ادیان و آیین های مختلف، دین زردشتی را تهدید می کند؛ او وعده می داد که اگر به قدرت برسد دین زردشتی را رسمیت خواهد بخشید و به جای شیوهٔ ملوک الطوایفی حکومت مرکزی مقتدری ایجاد خواهد کرد و وسعت مرزهای ایران را به قبل از حملهٔ اسکندر خواهد رسانید. اردشیر تقریباً به وعده های خود عمل کرد.
او ابتدا طغيان دارابگرد را فرونشاند و به كرمان تاخت و پادشاه آنجا بلاش ( ولخش ) را گرفت و پسر خود اردشیر را والی آنجا كرد. آنگاه بسال 223م. علم طغيان برافراشت، و پادشاهان خوزستان و عمان را مطيع خود كرد.
اردوان قصد سركوب کردن اردشير كرد و به پادشاه خوزستان دستور داد اردشير را بازدارد و به تیسفون فرستد ولی اردشير پيش‌دستى كرد ابتدا شاذشاهپور شهريار اصفهان را شكست داد و كشت و آنگاه رو به اهواز نهاد و پادشاه خوزستان را از پاى درآورد و ولايت كوچك میشان را ( در دهانهٔ دجله و كرانهٔ خليج فارس ) فروگرفت.
سرانجام نبرد بزرگى ميان اردشير و شاهنشاه اشكانی كه خود فرماندهى سپاه را داشت در جلگهٔ هرمزدگان خوزستان درگرفت و در روز 28 آوريل 224 م. سپاه اشكانی شكست خورد و اردوان كشته شد. چندى بعد اردشير پيروزمندانه وارد تيسفون گرديد و در ۲۳ ژوئن سال ۲۲۶ ( میلادی ) در معبد آناهیتا در استخر يا در تنگهٔ نقش رجب تاجگذارى كرد و عنوان « شاهنشاه ايران » را برگزيد، و ايران تحت تسلط او درآمد. اما ارمنستان و گرجستان موقّتاً مستقل ماندند.
اردشير پس از تسخير سگستان و ابرشهر ( در خراسان ) و مرو و خوارزم و بلخ قدرت خود را بر نواحى شرقى نيز بسط داد و پادشاهان کوشان ( درهٔ کابل و پنجاب ) و توران قزدار ( در جنوب کویته ) و مكوران ( يا مكران ) سفیرانی بحضور او فرستادند، و او را به شاهنشاهى شناختند. آنگاه به ايران بازگشت و معابد بسیاری در شهرهای ایران برپا کرد و به جنگ رومیان رفت؛ زیرا دولت روم که خبر سقوط اشکانیان را شنیده بود، فرصت را غنیمت شمرده و در امور ارمنستان دخالت می کرد. او قصد داشت در آنجا حکومتی دست نشانده ایجاد کند. اردشیر به قصد جنگ با روميان در سال 228 م. از فرات گذشت.
قيصر روم، الکساندر سِوِر سه سپاه مأمور حمله به ايران كرد، اردشير هر سه سپاه را درهم شكست و حرّان و نصیبین را گرفت و آنگاه روى به ارمنستان نهاد و خسرو پادشاه آنجا را شكست داد و كشت.
پس از شکست دادن رومیان در مراسم تاجگذاری، اردشیر همانند داریوش بزرگ گفت که به خواست اهورامزدا شاه ایرانیان می‌شود که مردمی نجیب و بزرگوار هستند و دروغ نمی‌گویند.
مردم کرمان که اردشیر قبلاً در نظر داشت آنجا را پایتخت ایران کند به منظور نشان دادن خرسندی خود از پیروزی او بر اردوان و به شاهی رسیدنش، شهری را که در آن استان ساخته بود « به اردشیر » نامگذاری کردند. اين شهر كه نام آن از زمان چیرگی عرب‌ها بردسیر تلفظ می‌شود پیشتر روستای کوچکی بود که توسط اردشیر عمران و توسعه داده شده و به صورت شهر درآمده بود.
اردشير براى تقويت بنياد شاهنشاهى ايران كارهاى مؤثرى انجام داد، با رسمى كردن دین زردشت و تعقيب و كشتار شاهزادگان ساسانی بنياد سلطنت و حكومت را استوار ساخت.
كارهاى بزرگ اردشير را بشرح زير مى‌توان خلاصه كرد :

  • ايجاد مركزيت و تبديل پادشاهان محلى به نجباى دربارى،
  • جمع‌آورى اوستا كه از روزگار بلاش یکم اشکانی آغاز شده بود،
  • رسمى كردن دين زردشت،
  • تقسيم مردم به طبقات،
  • ايجاد آرامش و امنیت،
  • زنده كردن سپاه جاويدان داريوش بزرگ،
  • تخفيف كيفرها.
اردشیر پاپکان ملی‌گرایی ایرانی را بر محور آموزشهای زرتشت احیاء کرد. با پیروی از روش اردشیر، دیلمیان و صفویان بعدا ملی‌گرایی ایرانی را بر محور ایراندوستی و مذهب شیعه زنده کردند.
انديشه و سياست اردشير را در دو جمله خلاصه كرده‌اند : بجاى آزادى دورهٔ اشكانی بايد نظم و قانون واحدى حكمفرما باشد. دين و دولت بهم بسته‌اند، يكى بى‌ديگرى نپايد.
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
کَمبوجیه

کَمبوجیه

کَمبوجیه (به پارسی باستان: ‎ ‎‎ ‎‎ ‎‎ ‎‎ ‎)(درگذشت ۵۲۱ پ.م.) پسر بزرگ کوروش بزرگ هخامنشی بود که به نام‌های کمبوجیه دوم، کمبوزیه و کامبیز نیز معروف است. طبق گفته هرودوت مادر وی کساندانه بوده است، اما کتزیاس نقل کرده که مادر وی امتیس نام داشته است. کمبوجیه پس از کوروش، پدرش، به سلطنت رسید. وی برادری به نام بردیا داشت.کمبوجیه قصد لشگرکشی به مصر را داشت،اما از بیم اینکه برادرش در غیاب او پادشاهی او را بدست آورد، بردیا را مخفیانه به قتل رساند.او به مصر لشگر کشید و این کشور را فتح کرد.به همین دلیل به وی در تاریخ لقب فاتح مصر را داده اند.در زمانیکه کمبوجیه در مصر حضور داشت خبر به سلطنت رسیدن برادرش بردیا را به وی دادند در حالیکه او بردیا را پیش از این کشته بود. اما شخصی که در ایران تاج پادشاهی را به سر گذاشته بود گئومات از تبار مادیان بود و خود را بردیا معرفی کرده بود. کمبوجیه در بازگشت از مصر به ایران فوت کرد. ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه اطرافیان می‌‌دانند اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مرده است ولی دلیل آن تا کنون مکتوم باقی مانده است.
 

strange

اخراجی موقت
ساسانیان : پادشاهی شـاپور اول ساسانی

ساسانیان : پادشاهی شـاپور اول ساسانی

• شاپور یکم ساسانی ( با املای پهلوی کتیبه‌ای : و تلفظ :شَهپُهْر ) ( تاریخ سلطنت از ۲۴۱ - ۲۷۱ م )، دومین شاهنشاه ساسانی و فرزند اردشیر بابکان است. او به سفارش پدر و پس از مرگ وی به تخت نشست. در سکه‌های اردشیر تصویر شاپور به عنوان نایب‌السلطنه درج شده‌ است. وی از شاهان بزرگ ساسانی محسوب می‌شود.
در عرصه‌ی نظامی شاپور، چنانکه که خود در کتیبه‌ای تصریح کرده‌است، در سال ۲۴۲ گردیانوس امپراتور روم را که به ایران تاخته بود شکست داد و کشت. فیلیپ عرب ( امپراتور بعدی ) را مجبور به پرداخت غرامتی هنگفت و واگذاری زمین‌های زیادی به ایران کرد. همچنین در سال ۲۶۰ والرین امپراتور، سناتورها و سربازان وی را اسیر کرد.
شاپور اول ( 241-272 ) تمام قدرت و كاردانی پدر خويش را به ارث برده بود. سنگنبشته‌ها، او را مردی با وجنات زيبا و نجيب وصف ‌می‌کند. اما اين بدون شك تهنيتی است رسمی. او تربيتی عالی داشت و به دانش سفير يونان، چنان مسحور شده بود كه به اين فكر افتاد كه از سلطنت استعفا كند و فيلسوف شود.
وی به تمام اديان آزادی كامل داد، به مانی اجازه داد تا در دربارش موعظه كند، و اعلام كرد كه « مغان، مانويان، يهوديان، مسيحيان، و ارباب ساير مذاهب در امپراطوری او از هر ايذايی مصون باشند. » با ادامه‌ی ويراستن اوستا، كه در دوران اردشير آغاز شده بود، موبدان را تحريض كرد كه آثار فلسفۀ مابعدالطبيعی، نجوم، و طب را، كه غالباً از هند و يونان گرفته شده بود، در اين كتاب مقدس ايرانی بگنجانند.

او پايتخت جديدی در شهر شاپور ( شهر بیشاپور در فیروز آباد فارس ) ساخت كه ويرانه‌های آن هنوز نام او را بر خود دارند، و در شوشتر، در ساحل رود كارون، يكی از ساختمانهای بزرگ مهندسی كهن را برپا داشت. اين ساختمان عبارت بود از سدی با قطعات سنگ خارا كه پلی به طول 520 متر و عرض 6 متر تشكيل می‌داد. برای ساختن اين سد، مسير رود موقتاً عوض شد،‌ بستر آن سنگفرش گرديد، و دريچه‌هايی در سد ايجاد شد تا جريان آب را منظم سازد. بنابر روايات، ‌شاپور برای طرح كردن و ساختن اين سد، كه تا قرن حاضر همچنان داير بود، از مهندسان و اسيران رومی استفاده كرد.
شاپور با آنكه قلباً مايل به جنگ نبود، ناچار به آن دست يازيد، به سوريه حمله كرد، به انطاكيه رسيد، از ارتش روم شكست خورد، و قرارداد صلحی با روميان منعقد ساخت (244) كه به موجب آن تمام سرزمينهايی را كه سابقاً از روميان گرفته بود به آنان بازگرداند. چون از همكاری ارمنستان با روميان خشمگين بود، به آن كشور وارد شد و سلسله‌ای طرفدار ايران در آنجا مستقر ساخت در سال (252).
پس از آنكه جناح راستش بدين گونه حفظ شد، جنگ با روم را از سر گرفت. امپراطور والريانوس را شكست داد و دستگير كرد (260)، انطاكيه را غارت كرد، و هزاران اسير گرفت تا در ايران به كار اجباری گمارد. اودناتوس، فرماندار پالمورا، با روم همدست شد و شاپور را مجبور كرد تا بار ديگر فرات را مرز ايران و روم بشناسد.
• غلبه بر والریانوس امپراطوری روم :
پس از غلبه کردن شاپور اول بر ارمنستان، وی به انتاکیه یورش برده و آنجا را تصرف می کند.
والرین، امپراتور روم، پسرش را به غرب فرستاده و خود برای مقابله با ایرانیان راهی شرق می شود. وی به سال ۲۵۷ موفق به باز پس گیری انتاکیه شده ولی دو سال بعد پیش از مواجهه با شاپور در اثر طاعون بسیاری از لژیون های خود را از دست می دهد و در نهایت چندی بعد (در اواخر سال ۲۵۹ یا اوایل ۲۶۰) در جنگ اِدِسا، محلی در ترکیه فعلی و شمال انتاکیه) در کشور خود از شاپور شکست خورده، اسیر و در نهایت کشته می شود.
شاپور به افتخار این پیروزی دستور حک پیکره‌ای عظیم در دل کوه رحمت در نقش رستم داد که وی را پیروزمندانه نشسته بر اسب نشان می‌دهد در حالی که امپراتور فروتنانه در برابر وی زانو زده‌است.
 

strange

اخراجی موقت
ساسانیان : پادشاهی هرمزد اول ساسانی

ساسانیان : پادشاهی هرمزد اول ساسانی

• نام کامل هرمزد، « هرمزد اردشیر » بوده. وی پسر شاپور اول بود که در سال 273 میلادی پس از درگذشت پدرش، جانشین وی گشت.
گفته می شود که در آن هنگام که اردشیر پاپکان بر « مهرک نوشزاد » غالب آمد و او را به همراه دودمانش کشت، تنها یک دختر از او توانست جان سالم به در ببرد. وی به طور ناشناس فرار کرده، به روستایی رفت و در نزد دهقانی بزرگ شد.
روزی شاپور جوان به هنگام شکار، بر سر راه به آن روستا رسیدند و در باغی که دختر مهرک به طور ناشناس در آن زندگی می کرد فرود آمدند.
دختر مهرک که چنین دید خواست با دلو از چاه آب بکشد، از آنجا که دلو بسیار سنگین بود، شاپور به نوکرش دستور داد اینکار را انجام دهد، اما نوکر موفق نشد و خود دختر نیز این کار را به سختی انجام داد، لیک دریافت که چنین نیرو و همری فقط در افراد نژاده و اصیل وجود دارد. شاپور پس از آگاه شدن از نام اصالت دختر پنهانی بدون آگاهی پدر با او ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد که هرمزد اول بود.
هرمزد به هنگام شاهی پدرش، حاکم ارمنستان بود و لقب بزرگ ارمنستان شاه را داشت. در کارنامه اردشیر پاپکان آمده که چون هرمزد به شاهی رسید، توانست به ایران وحدت ببخشد و از روم و هند باج و خراج گرفت و قیصر روم و فرمانروای کابل و شاه هند و خاقان ترک و دیگر شاهان برای درود به درگاه او آمدند.
در زمان هرمزد « کرتیر » روحانی معروف و مقتدر ساسانی جایگاه ویژه ای یافت و گامهای اساسی در جهت کمک به رسمی کردن آیین زرتشت در کشور برداشت.
هرمزد اول در هنگام درگذشت، در حدود 40 ساله بوده است، لیکن از چگونگی درگذشت او آگاهی چندانی در دست نیست، مدت حکومت او یکسال یعنی از سال 273 تا 274 میلادی بود .
 

strange

اخراجی موقت
سرداران ایران باستان : آریو برزن، سردار هخامنشی

سرداران ایران باستان : آریو برزن، سردار هخامنشی

• آریـو برزن يكی از سرداران بزرگ تاريخ ايران است كه در برابر يورش اسكندر مقدونی به ايران زمين، دليرانه از سرزمين خود پاسداری كرد و در اين راه جان باخت و حماسه‌ی « در بند پارس » را از خود در تاريخ به يادگار گذاشت. برخی او را از اجداد لرها يا كردها می‌دانند.
« اسكندر » در سال 331 پيش از ميلاد پس از پيروزی در سومين جنگ خود با ايرانيان ( جنگ آربل Arbel يا گوگامل Gaugamele ) و شكست پايانی ايران ، بر بابل و شوش و استخر چيرگی يافت و برای دست يافتن به پارسه ، پايتخت ايران روانه اين شهر گرديد. اسكندر برای فتح پارسه سپاهيان خود را به دو بخش تقسیم كرد :
بخشی به فرماندهی ( پارمن يونوس ) از راه جلگه ( رامهرمز وبهبهان ) به سوی پارسه روان شد وخود اسكندر با سپاهان سبك اسلحه راه كوهستان ( كوه كهكيلويه ) را در پيش گرفت و در تنگه های دربند پارس ( برخی آنرا تنگ تك آب و گروهی آنرا تنگ آری کنونی می‌دانند ) با مقاومت ايرانيان روبرو گرديد.
در جنگ در بند پارس آخرين پاسداران ايران با شماری اندك به فرماندهی آريوبرزن دربرابر سپاهيان پرشمار اسكندر دلاورانه دفاع كردند و سپاهيان مقدونی را ناچار به عقب نشينی نمودند. با وجود آريو برزن و پاسداران تنگه های پارس گذشتن سپاهيان اسكندر ازاين تنگه های كوهستاني امكان پذير نبود. از اين رو «اسكندر» به نقشه جنگی ايرانيان درجنگ ترموپيل Thermopyle متوسل شد و با کمک یک اسیر یونانی از بيراهه و گذر از راههای سخت كوهستانی خود را به پشت نگهبانان ايرانی رساند و آنان رادر محاصره گرفت.
آريوبرزن با 40 سوار و 5 هزار پياده و وارد كردن تلفات سنگين به دشمن، خط محاصره را شكست و برای ياری به پاتخت به سوی پارسه « Persepolice » شتافت ولی سپاهيانی كه به دستور « اسكندر » از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پيش از رسيدن او به پايتخت،به پارسه دست يافته بودند.
آريوبرزن با وجود واژگونی پايتخت و در حالی كه سخت در تعقيب سپاهيان دشمن بود،حاضر به تسليم نشد و آنقدر در پیكار با دشمن پافشرد تا گذشته از خود او، همه يارانش از پای در افتادند و جنگ هنگامی به پايان رسيد كه آخرين سرباز پارسی زير فرمان آريوبرزن به خاك افتاده بود.
لازم به یادآوری است که بدانید یوتاب (به معنی درخشنده و بیمانند ) خواهر آریو برزن نیز فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوهها راه را بر اسکندر بست.
یوتاب همراه برادر چنان جنگید تا هر دو کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند. و نکته آخر اینکه اسکندر پس از پیروزی بر آریوبرزن آن اسیر یونانی را هم به جرم خیانت کشت.

همشهری ماست...
 

strange

اخراجی موقت
سرداران ایران باستان : سورنا، سردار اشکانی

سرداران ایران باستان : سورنا، سردار اشکانی

• سورنا ( سورن ) يكی از سرداران بزرگ و نام‌دار تاريخ در زمان اشکانیان است كه سپاه ايران را در نخستين جنگ با روميان در بهار ۲۰۶۰ سال پیش فرماندهی كرد و روميها را كه تا آن زمان در همه جا پيروز بودند، برای اولين بار با شكستگی سخت و تاريخی روبرو ساخت.
او جوانی بود آریایی، خردمند، نیکو‌چهره، تنومند، دلیر، بلند بالا، با موی بلند و ظريف که پیشانی ‌بندی به سبک ایرانیان باستان بر سر می‌بست.
وی از خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی ( در زمان اشکانیان و ساسانیان ) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی به‌ معنی نیرومند می‌باشد. ( نمونه دیگر این واژه کلمه اردی‌سور آناهیتا یعنی ناهید بالنده و نیرومند بکار رفته است ).
از دیگر نام‌آوران این خاندان وینده‌فرن است که در سده نخست میلادی استاندار سیستان بود؛ قلمرو او از هند و پنجاب تا سیستان و بلوچستان امتداد داشت. برخی پژوهشگران او را با رستم دستان قهرمان حماسی ایران یکی می‌دانند. ذکر نام رستم در منظومه پهلوی اشکانی درخت آسوریک ارتباط او را با اشکانیان نشان می‌دهد.
ژول سزار ( Julius )، پوميه ( Pompee ) و كراسوس ( crassus ) سه تن از سرداران و فرمانروایان بزرگ روم بودند كه سرزمین‌های پهناوري را كه به تصرف دولت روم در آمده بود، به‌طور مشترک اداره میكردند. آنها در سوم اكتبر سال 56 پيش از ميلاد در نشست لوكا ( Luca ) تصميم حمله به ایران را گرفتند.
كراسوس فرمانروای بخش شرقی کشور روم آن زمان یعنی شام (سوريه) بود و برای گسترش دولت روم در آسيا، سودای چيرگی بر ايران، دستیابی به گنجینه‌های ارزشمند ایران و سپس گرفتن هند را در سر می‌پروراند و سرانجام با حمله به ايران اين نقشه خويش را عملی ساخت. وی فاتح جنگ بردگان و درهم ‌کوبنده اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود.
كراسوس (رییس دوره‌ای شورا) با سپاهی مركب از 42 هزار نفر از لژيونهای ورزيده روم كه خود فرماندهی آنان را بر عهده داشت به سوی ايران روانه شد و ارد (اشك سیزده هم) پادشاه اشكانی ،سورنا سردار نامی ايران را مامور جنگ با كراسوس و دفع یورش روميها كرد.
نبرد ميان دو كشور در بهار سال 53 پيش از ميلاد در جلگه های میان‌رودان ( بين‌النهرين ) و در نزديكی شهر حران یا كاره ( carrhae ) روی‌ داد.
در جنگ حران، سورنا با يك نقشه نظامی ماهرانه و به‌ ياری سواران پارتی كه تيراندازان چيره‌دستی بودند، توانست يك سوم سپاه روم را نابود و اسير كند. كراسوس و پسرش فابيوس Fabius ( پوبلیوس ) دراين جنگ كشته شدند و تنها شمار اندكی از روميها موفق به فرار گرديدند.
روش نوین جنگی سورنا، شیوه جنگ‌ و گریز بود. این سردار ایرانی را پدید آورنده جنگ پارتیزانی ( جنگ به روش پارتیان ) در جهان می‌دانند. ارتش او دربرگیرنده زره‌پوشان اسب‌سوار، تیراندازان ورزیده، نیزه‌داران ماهر، شمشیرزنان تکاور و پیاده‌نظام همراه با شترهایی با بار مهمات بود. پارتیان آریایی را نخستین سازندگان تیربار جنگی در گیتی می دانند.
افسران رومی درباره شكستشان از ايران به سنای روم چنین گزارش دادند : سورنا فرمانده ارتش ايران در اين جنگ از تاكتيك و سلاحهای تازه بهره گرفت. هر سرباز سوار ايرانی با خود مشك كوچكی از آب حمل می‌کرد و مانند ما دچار تشنگی نمي‌شد. به پيادگان با مشكهايی كه بر شترها بار بود آب و مهمات می رساندند.
سربازان ايرانی به نوبت با روش از ميدان بیرون رفته و به استراحت مي‌پرداختند. سواران ايران توانایی تير اندازی از پشت سر را دارند. ايرانيان كمانهایی تازه اختراع كرده‌اند كه با آنها توانستند پای پيادگان ما را كه با سپرهای بزرگ در برابر آنها و برای محافظت از سوارانمان دیوار دفاعی درست كرده بوديم به زمين بدوزند. ايرانيان دارای زوبين‌های دوكی شكل بودند كه با دستگاه نوینی تا فاصله دور و به صورت پی‌درپی پرتاب می شد. شمشيرهای آنان شكننده نبود. هر واحد تنها از يك نوع سلاح استفاده می كرد و مانند ما خود را سنگين نمی كرد. سربازان ايرانی تسليم نمی‌شدند و تا آخرين نفس بايد می‌جنگیدند. اين بود كه ما شكست خورده، هفت لژيون را به طور كامل از دست داده و به چهار لژيون ديگر تلفات سنگين وارد آمد.
جنگ حران كه نخستين جنگ بين ايران و روم به شمار می‌رود، دارای اهميت بسيار در تاريخ است زيرا روميها پس از پيروزي‌های پي‌درپی برای اولين بار در جنگ شكست بزرگی خوردند و اين شكست به قدرت آنان در دنيای آن ‌روز سايه افكند و نام ايران را بار ديگر در جهان پرآوازه كرد و نام دولت پارت و شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت.
پس از پيروزی سورنا بر كراسوس و شكست روم از ايران، دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزديك به يك قرن، رود فرات مرز شناخته شده بين دو كشور گرديد و مناطق ارمنستان، ترکیه، سوریه، عراق تبدیل به استان‌هایی از ایران گردیدند. روميها برای جلوگيری از شكستهای آينده و به پيروی از ايرانيان ناچار شدند به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بيشتری بنمايند.
سورنا پس از شاه مقام اول کشور را داشت؛ وی ارد را به تخت سلطلنت نشانید و به سبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری شاهنشاه ایران کمربند شاهی را به کمر پادشاه بست. او به هنگام گرفتن شهر سلوکیه نخستین کسی بود که برفراز دیوار دژ شهر برآمد و با دست خود دشمنانی را که مقاومت میکردند بزیر افکند. سورنا در این هنگام بیش از 30 سال نداشت.
سورنا هیچ بهره‌ای از پیروزی بزرگ خود نبرد. ارد شاهنشاه اشکانی، از قدرت و محبوبیت سورنا هراس داشت و ناجوانمردانه بجای قدردانی، سپهسالار دلاور ایرانی را به قتل رساند؛ پس از این رویداد ناگوار ارتش ایران دچار ضعف گردید و دیگر نتوانست در خاورمیانه و شام پیشروی نماید و در برابر روم تنها به مقاومت و دفاع پرداخت.
 

strange

اخراجی موقت
سرداران ایران باستان : بهرام چوبین سردار ساسانی

سرداران ایران باستان : بهرام چوبین سردار ساسانی

• بهرام چوبين در شهر ری به دنيا آمده بود و از خانواده مهران بود. در دوران ساسانيان بهترين افسران ارتش امپراتوری ايران از فاميل مهران برخاسته بودند. بهرام که به علت بلندی قد و عضلانی بودن اندام به چوبين ( مانند چوب ) معروف شده بود.
در زمانی که از سوی شاه ايران حاکم چارك شمالغربی بود ( از ری تا مرز شمالی گرجستان و داغستان کنونی شامل ارمنستان، آذربايگان و کردستان - يک چهارم کل ايران. در آن زمان، ايران به چهار ابر استان تقسيم شده بود كه هر كدام را چارك نوشته اند ) هنگام بازديد از محل فوران نفت خام در ناحيه بادکوب ( باکو ) در ساحل جنوبی غربی دريای مازندران و آگاهی از قدرت اشتغال اين ماده، تصميم گرفت که از آن نوعی سلاح تعرضی ساخته شود و اين کار به مهندسان ارتش واگذار شد.
ظرف مدتی کوتاهتر از يک سال، پيکانی ساخته شد که بی شباهت به راکت های امروز نبود و اين پيکان حامل گوی دوکی شکل آغشته به نفت خام بود که از روی تخته ای که بر پشت قاطر قرارداشت پرتاب می شد. طرز پرتاب آن بی شباهت به کمان نبود. دستگاه از يک زه (روده) و چوب گز (نوعی درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار می كردند و دارای يک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکيل می دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند ، نفر سوم نشانه گيری می کرد و فرمانده اين آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پيکان) بود و مهمات رسانی می کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و از هر واحد آتشبار، هشت نيزه دار دفاع می کردند.
• نوامبر سال 588 ميلادی، ارتش ايران در جنگ با خاقان « شابه - Shabeh » در بلخ از سلاح تازه ای که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در اين جنگ فرماندهی ارتش ايران را ژنرال « بهرام مهران » معروف به بهرام چوبين برعهده داشت که در تاريخ نظامی جهان از او به عنوان يک نابغه نظامی نام برده‌اند.
« هرمز » شاه وقت از دودمان ساسانيان، وقتی شنيد كه خاقان شمالغربی چين وارد اراضی ايران در شمال شرقی خراسان (تاجيکستان فعلی و شمال افغانستان) شده، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغيس شد و ژنرالهای ايران را به تشکيل جلسه ای در شهر تيسفون ( نزديک بغداد ) پايتخت آن زمان ايران فراخواند و تصميم خود را به اخراج او از ايران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتيب کار را بدهند.
هرمز گفت که طبق آخرين اطلاعی که به ارتشتاران سالار ( ژنرال اول ارتش ايران ) رسيده، « خاقان شابه» دارای 300 هزار مرد مسلح و چند واحد فيل جنگی است. ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبين را برای انجام اين کار خطير برگزيدند و او پذيرفت.
بهرام از ميان ارتش پانصد هزار نفری ايران، 12 هزار مرد جنگديده 30 تا 40 ساله ( ميانسال ) را برگزيد که اضافه وزن نداشتند و ميهن دوستی آنان قبلا به اثبات رسيده بود و بيش از سايرين قادر به تحمل سختی بودند و در جنگ سوار و پياده تجربه داشتند و به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافی عزم بيرون راندن زردها را از خاک وطن کرد.
بهرام به جای انتخاب راه معمولی، از تيسفون به اهواز رفت و سپس از طريق يزد و کوير خود را به خراسان رساند به گونه ای که خاقان متوجه نشد. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحيه سرباز بيش از هر ابزار ديگری داشت، هر دو روز يک بار سربازان را جمع می کرد و برای آنان از اهميت وطن دوستی و رسالتی که هر فرد در اين زمينه دارد سخن می گفت و آنان را اميد ايرانيان می خواند. مردمانی که می خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زيست کنند.
خاقان زمانی از اين لشکر کشی آگاه شد که بهرام چهار روز تا بلخ فاصله داشت و چون شنيد كه بهرام با كمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامی مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان يکصد تا سيصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت.
بهرام به واحدهای آتشبار ( نفت اندازان ) توصيه کرد که حمله را با پرتاب پيکانهای شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرايش سپاهيان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظيم آن هم نباشند و به سواران کماندار ( اسب سواران ) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان با تير چشم فيلها را هدف قرار دهند و سپس خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد.
خاقان که انتظار حمله مستقيم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد. سپاه عظيم او متلاشی گرديد و پسر وی نيز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط يک روز طول کشيد که از شگفتی های تاريخ است.
هنگامی که بهرام سرگرم پس راندن خاقانيان به آن سوی کوههای پامير و سين کيانگ امروز بود، شنيد که در پايتخت، پسر شاه ( خسرو پرويز ) بر ضد پدرش هرمز کودتا کرده است که برق آسا خود را به تيسفون در ساحل دجله رساند.
خسرو پرويز فرار کرد و به امپراتور روم پناهنده شد و بهرام تا تعيين شاه بعدی زمام امور را به دست گرفت که خسرو پرويز فراری با دريافت کمک از امپراتور روم به جنگ او آمد. قسمتی از ارتش ايران هم به پرويز پيوستند که بهرام پس از چند زد و خورد مختصر، خروج از صحنه سياست را بر ادامه برادرکشي و قتل ايرانی به دست ايرانی که امری ناپذيرفتنی بود ترجيح داد و به خراسان بازگشت و تا پايان عمر در همانجا باقی ماند.
- به نوشته بسياری از تاريخ نگاران، سامانيان که باعث احياء زبان فارسی و فرهنگ ايرانی شدند از نسل بهرام چوبين هستند.
 

danielo3

اخراجی موقت
من امروز کتاب مصور شاهنامه به دستم رسیده..تو موبایلم هست تا حالا که خوندمش واقعا جالب هست.
یعنی برای من که از شعر هیچی نمیفهمیدم واقعا عالی بود.چون به جای شعر مثل داستان نوشتش .
هر چند توش تخیل زیاد داره .ولی این طبیعی هست
 

strange

اخراجی موقت
اسامی دانشمندان ایران باستان

اسامی دانشمندان ایران باستان

• اين اسامی شامل ریاضیدانان، دانشمندان و مخترعان قبل از اسلام و ابتدای ورود اسلام به ايران است.
1) اسکیلاس : دوره ی هخامنشی، « زمان حکومت داریوش _ از سال 446 تا 486 ق.م » _ دریانورد و کاشف و مهندس سازنده‌ی قنات.
2) ستاسپ : دوره‌ی هخامنشی، « زمان حکومت خشایارشا _ از سال 486 تا 521 ق.م » دریانورد و کاشف.
3) بویر اندا : دوره‌ی هخامنشی، « زمان خشایارشا » مهندس.
4) آرتاخه : دوره‌ی هخامنشی، « زمان خشایارشا » مهندس و سازنده‌ی کانال آتوس.
5) استانس : دوره‌ی هخامنشی، شیمیدان و استاد دموکریتوس.
6) برازه : دوره‌ی ساسانی، « زمان فرمانروایی اردشیر _ 226 تا 241 م » مهندس و احیا کننده‌ی شهر فیروزآباد ( در فارس ).
7) برانوش : دوره‌ی ساسانی، سازنده‌ی شادروان شوشتر.
8) فرغان : دوره‌ی ساسانی، سازنده‌ی طاق کسری.
9) جهن برزین : دوره‌ی ساسانی، سازنده‌ی تخت طاقدیس.
10) شیده : دوره‌ی ساسانی، سازنده‌ی کاخ خورنق.
11) ابو لؤ لو ( فیروز ) : هنرمند، صنعت گر و سازنده‌ی آسیاب‌های بادی و قاتل عمربن خطاب ( خلیفه‌ی اعراب و متجاوز به ایران ).
 

danielo3

اخراجی موقت
من مطلبی درباره جریان خشایار شاه و استر میخواستم.
چون در جایی مطلبی خوندم که کاملا این داستان را تحریف کرده بودند و مثلا استر شده بود نقش منفی و هامان شده بود نقش مثبت که طبیعی هست این داستان ساختگی از یکی که با یهودیان نفرت داره سرچشمه گرفته
 

strange

اخراجی موقت
نامه‌ی عمربن خطاب به يزدگرد سوم ساسانی و جواب یزدگرد سوم

نامه‌ی عمربن خطاب به يزدگرد سوم ساسانی و جواب یزدگرد سوم

• اصل نامه در موزه‌ی بريتانيا نگهداری می‌شود.
• مـتن نـامه :
• از عمربن خطاب خليفه‌ی مسلمين به يزدگرد سوم شاهنشاه پارس
یزدگرد ! من آینده‌ی خوبی را برای تو و ملتت نمی‌بینم، مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت می‌کرد لیکن چگونه افول کرده است؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجاتت به تو پیشنهاد می‌کنم. شروع کن به عبادت خدای یگانه، یک خدای واحد، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان میآوریم. او خدای حقیقی است.
آتش پرستی را متوقف کن، به ملتت فرمان ده که آتش پرستی را که کذب می‌باشد متوقف کنند، به ما بپیوندند، برای پیوستن به حقیقت. اللّه، خدای حقیقی را بپرستید، خالق جهان را. اللّه را پرستش نمایید و اسلام را راهی برای رستگاری خود قبول کنید.
اکنون به راههای شرک و پرستش کذب پایان داده و اسلام بیآورید، تا بتوانید اللّه اکبر را به عنوان ناجی خود قبول کنید. با اجرای این، تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود. گر تو بدانی چه چیزی برای پارسیان بهتر است، تو این راه را انتخاب خواهی کرد. بیعت تنها راه می‌باشد.

• از شاهنشاه، شاه پارس و ... شاه کشورها، شاه آریاییها و غیر آریاییها، شاه پارسها و دیگر نژادها و نیز تازیان. شاهنشاه پارس یزدگرد سوم خطاب به عمربن خطاب ، خلیفه‌ی تازی
بنام اهورامزدا، آفریننده‌ی جان و خرد.
تو در نامه‌ات نوشته‌ای که میخواهی ما را به سوی خداوندت اللّه اکبر هدایت کنی. بدون دانستن این حقیقت که، ما که هستیم و چه چیزی را پرستش مینماییم ! شگفت انگیز است که تو در جایگاه خلیفه‌ی تازیان تکیه زده ای ! با اینکه خردت مانند یک ولگرد پست تازی است. ولگردی در بیابان تازیان و مانند یک مرد قبیله‌ای بادیه نشین. مردک، تو به من پیشنهاد میکنی که یک ایزد یگانه و یکتا را پرستش نمایم، بدون اینکه بدانی که هزاران سال است که پارسها ایزد یکتا را پرستش نموده و پنج نوبت در روز او را عبادت می‌نمایند. سالهاست که در این سرزمین فرهنگ و هنر راه عادی زندگی بوده است.
زمانی که ما سنت میهمان نوازی و کردارهای نیک را در گیتی پایه گذاری نموده و پرچم " پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک " را برافراشتیم، تو و نیاکانت بیابان گردی می‌کردید، سوسمار می‌خوردید، زیرا که چیز دیگری برای تغذیه‌ی خود نداشتید. و دختران بیگناه خود را زنده بگور می‌نمودید.
مردم تازی هیچگونه ارزشی برای آفریدگار خداوند قائل نیستند. شما فرزندان خدا را گردن می‌زنید، حتی اسیران جنگی را. به زنان تجاوز می‌کنید، دختران خود را زنده بگور می‌نمایید، به کاروانها یورش می‌برید، قتل عام می‌کنید، زنان مردم را دزدیده و اموال آنها را به یغما می‌برید، قلب شما از سنگ ساخته شده. ما تمام این اعمال اهریمنی را که شما مرتکب می‌شوید محکوم می‌کنیم. چگونه شما میتوانید به ما راه خدایی را تعلیم داده، در حالی که اینگونه اعمال را مرتکب می‌شوید.
تو به من میگویی که پرستش آتش را متوقف کنم ! ما، پارسها عشق آفریدگار و نیروی او را در روشنی آفتاب و گرمای آتش مشاهده مینماییم. روشنی و کرمای آفتاب و آتش، ما را قادر می‌سازد تا نور حقیقت را مشاهده نموده و قلبهایمان را به آفریدگار و به یکدیگر شعله ور نماییم.
به ما کمک میکند که به یکدیگر مهر ورزیم. ما را روشن نموده و قادر میسازد تا شعله ی اهورامزدا را در قلبهایمان زنده نگه داریم.
خداوند ما اهورامزداست و عجب است که شما مردم نیز او را تازه کشف کرده اید و او را به نام اللّه اکبر نامگذاری نموده اید. ما مثل شما نیستیم، ما با شما در یک رده نیستیم. ما به نوع بشر کمک میکنیم، ما عشق را در میان بشریت می‌گسترانیم، ما نیکی را در زمین می‌گسترانیم،
هزاران سال است که در حال گسترش فرهنگ خود بوده، اما در راستای احترام به فرهنگ های دیگر گیتی.
در حالی که شما به نام اللّه، سرزمینهای دیگر را مورد تاخت و تاز قرار میدهید. شما مردم را قتل عام میکنید و قحطی میآورید، ترس و فقر برای دیگران، شما به نام اللّه، اهریمن می‌افرینید. چه کسی مسؤل این همه بدبختی است. آیا این اللّه است که به شما فرمان میدهد که تا بکشید، غارت نمایید و تخریب کنید؟ آیا این شما رهروان اللّه هستید که به نام او این اعمال را انجام میدهید؟ یا هر دو؟ شما از گرمای بیابانها و سرزمینهای سوخته‌ی بی حاصل و بدون منابع برخواسته، شما میخواهید که با لشکرکشی و به زور شمشیرهایتان به مردم درس عشق به خدا دهید. شما وحشیان بیابانی هستید، در حالی که میخواهید به مردم شهر نشین مانند ما که هزاران سال است که در شهرها زندگی میکنند، درس عشق به خدا بدهید ! ما هزاران سال فرهنگ در پشت سر داریم، که به راستی یک ابزار نیرومند می‌باشد.
به ما بگویید، با تمام لشکرکشی هایتان و توحش و کشتار و قحط به نام اللّه اکبر، شما به این ارتش اسلام چه آموخته اید؟ شما چه چیز به مسلمانان آموختید که بران ابرام می ورزید. تا آن را به دیگر ملل غیر مسلمان بیاموزید؟ شما چه فرهنگی از این اللّه خود آموخته اید، که می خواهید آنرا به زور به دیگران تعلیم دهید؟
افسوس، آه افسوس ... که امروز ارتشهای پارسی اهورا، از ارتش اللّه پرست شما شکست خورده اند. اکنون مردم ما میباید همان خدا را پرستش نمایند، همان پنج نوبت در روز را. نه به زور شمشیر که او را اللّه صدا کنند، و او را به عربی عبادت نمایند. زیرا که اللّه شما تنها عربی میفهمد. پیشنهاد میکنم، تو و دار و دسته‌ی راهزنت بساط خود را جمع نموده و به بیابانهای خود، به جایی که در آن زندگی میکرده اید برگردید. آنها را به جایی برگردان که در آن عادت به سوختن در گرمای آفتاب دارند. زندگانی قبیله ای، خودرن سوسمار و نوشیدن شیر شتر.
من اجازه نخواهم داد که تو دار و دسته ی راهزنت را در سرزمین حاصلخیز، شهرهای متمدن و ملت شکوهمند ما آزاد گذاری، " این جانوران را "، برای قتل عام مردم ما، دزدیدن زنان و فرزندان ما، تجاوز به زنان ما، و فرستادن دخترانمان به عنوان اسیر، آزاد مگذار، به آنها اجازه نده تا به نام آللّه اکبر، مرتکب این اعمال شوند. به رفتار جنایتکارانه خود پایان ده.
آریاییها بخشنده، گرم، مهمان نواز و مردمی نجیب بوده . هر جایی که رفته اند، آنها بذر دوستی خود را گسترانده اند. عشق، خرد و حقیقت. آنها نباید تو و مردمت را برای رفتار جنایتکارانه و راهزنی مجازات نمایند.
من از تو درخواست میکنم که با اللّه اکبر خودت، در بیابانهایت بمان و به شهرهای متمدن ما نزدیک مشو. زیرا که اعتقادات تو خیلی مهیب و رفتارت بسیار وحشیانه میباشد.
محل امضای یزدگرد سوم
شاهنشاه یزدگرد سوم ساسانی.
 

strange

اخراجی موقت
من مطلبی درباره جریان خشایار شاه و استر میخواستم.
چون در جایی مطلبی خوندم که کاملا این داستان را تحریف کرده بودند و مثلا استر شده بود نقش منفی و هامان شده بود نقش مثبت که طبیعی هست این داستان ساختگی از یکی که با یهودیان نفرت داره سرچشمه گرفته

حتما سعی میکنم اگه چیزی پیدا کردم تو این تاپیک براتون بذارم:gol:

لینک ویکی پدیا
 
آخرین ویرایش:

strange

اخراجی موقت
داستان تولد زرتشت

داستان تولد زرتشت

• هر قوم و ملتی، جدای از روایت‌ها و منابع مستند علمی یا تاریخی، داستان‌ها و باورهایی نیز در سرگذشت زایش، زندگی و مرگ پیامبران و بزرگان خود دارد. هر چند كه چنین داستان‌هایی كمتر می‌توانند در پژوهش‌های علمی و تاریخی مفید باشند، اما اهمیت بیشتر آنها در بررسی احساسات و اندیشه‌ورزی و آرمان‌های مردمان پدید‌آورنده آن، نهفته است.
داستان زایش زرتشت، سرشار از اندیشه‌های زیبا و باشكوه و آشتی‌جویانه ایرانیان است. هیچ سخن و تفسیری نمی‌تواند خواننده را بیشتر از درك و دریافت خود از این داستان شگفت و آكنده از آفرینش‌های ناب هنری، یاری رساند.
این نگارنده، داستان زایش فرخنده زرتشت را از اشاره‌های پراكنده‌ای كه در متون ایرانی بدان اشاره شده است را به كوتاه‌ترین شكل ممكن در اینجا می‌آورد :
⊕ فرّه زرتشت ( پرتوهای درخشان ) در آغاز از آن اهورا بود. مزدای بزرگ، آن فره سپند و مینوی را به « فروغ بیكران » فرا سپرد. فروغ بیكرانه، آن فره درخشانِ مینوی را به خورشید داد و خورشید آن را به ماهِ آسمان شب‌های ایران سپرد. ماه، آن فره را به ستارگان پرنور ارمغان كرد و ستارگان آنرا به آتشی كه در خانه « زوئیش » ( مادر مادر زرتشت ) می‌سوخت، فرو فرستادند.
بدان هنگام كه زوئیش در حال زایمان « دوغدو » (مادر زرتشت) بود. فره زرین فرو آمده زرتشت، چنان درخشان بود كه جام آتشدان بی‌نیاز از هیزم و خوراك فرا می‌سوخت و شعله برمی‌كشید. فره زرتشت، چهره دوغدوی تازه زایش‌ یافته را چنان درخشان می‌كند كه بمانند ماه بر روی زمین می‌درخشید.
⊕ از دیگر سوی، فُـروهر/ فَـروَهَـر زرتشت، در آغاز در عالم مینو بود، در سرای سپند اهورا. از آنجا بمانند فره او، به فروغ بیكران راه می‌یابد. بهمن و اردیبهشت ( اندیشه نیك و بهترین راستی )، آن فروهر خجسته را از فروغ بیكران به شاخه همیشه سبز درختچه مقدس « هـوم » كه بر بلندای چكاد كوهی روییده بود، باز می‌سپارند.
یك جفت پرنده آماده جفت‌گیری، آن شاخه در بردارنده فروهر زرتشت را از ستیغ كوه برمی‌چینند و به آشیان خود می‌برند، آشیانی بر بالای درختی بزرگ و كهنسال و خشكیده كه بر كرانه رود مقدس « دائیتیا » جای داشت. پیوند آن شاخه هوم سپند، درخت خشكیده را به ناگهان و به یكپارچگی سبز و زنده می‌كند و برای همیشه سرسبز می‌دارد.
زندگی شما وقتی زيبا و شيرين خواهد شد كه پندارتان و كردارتان و گفتارتان نيك باشد. « زرتشت »
⊕ آنگاه كه « پوروشسپ » ( پدر زرتشت ) و « دوغدو » ( مادر زرتشت )، به پیمان می‌آیند؛ پوروشسپ، شاخه‌ای از آن هوم زندگی‌بخش را از فراز درخت پیر، می‌چیند و به دوغدو ارمغان می‌كند. دوغدویی كه پیش از این دربردارنده فره زرتشت بود، اكنون فروهر او را نیز در آغوش دارد.
⊕ اما گوهر تن زرتشت نیز در آغاز از آن اهورا بود. اهورا آن گوهر را به باد می‌سپارد. باد تیزرو آن گوهرِ گوهران را به آغوش ابر می‌دارد. ابر آورنده شادی و خرمی، گوهر تن زرتشت را ارمغان باران می‌كند و باران، دانه‌دانه بر زمین بهاری تازه‌شكفته‌ای فرو می‌افتد كه چراگاه گاوان پوروشسپ و دوغدو است. گوهر تن زرتشت از باران به آغوش سپندارمذ راه می‌یابد و زمین سپند، آنرا به اندام گیاه سبزی فرو می‌نهد تا از آغوشش برویند و خوراك گاوان دوغدو شوند. دو گاو سپید و زیبا و زردگوشی كه تا آن زمان نزائیده بودند.
⊕ پسانگاه، آن گوهر تن، از شاخه سبز گیاه، به شیر گاو راه می‌یابد. دوغدو، گاو را می‌د‌وشد و دارنده گوهر تن زرتشت نیز می‌شود. اكنون دوغدو، هم دارنده فره و فروهر، و هم گوهر تن زرتشت است. او هوم سبز و شیر سپید را به دستان پوروشسپ باز می‌سپارد تا آنها رابا هم بكوبد و درآمیزد. نوشیدنی « پراهوم » فراهم آمده را هر دو می‌آشامند و اكنون فره و فروهر و گوهر تن زرتشت در جان دوغدو آرام می‌گیرند.
⊕ ماه‌ها از آن فرخنده روز می‌گذرد. سه روز مانده به زایش زرتشت، پرتوهای درخشانی از رخساره دوغدو سراسر خانه آنان را فرا می‌گیرد و به هنگام زایش او، « آناهید ِ» همیشه توانا و « اَشـی » نیك، نوازشش می‌كنند و زرتشت در روی آنان و در روی پدر و مادر می‌خندد.
⊕ نگاه اشی نیك آوازی فرا می‌شنود و می‌گوید: « كیستی ای كه سرودت به گوش من نازنین‌تر از همه سرودهاست؟ » آنگاه پاسخ فرا می‌آید: « او زرتشت است! او كه هنگام زادن و بالندگی‌اش، آبها خشنود شدند، گیاهان شادمان شدند، رودها برخروشیدند و گیاهان بردمیدند. او زرتشت است. »
⊕ این است داستان شگفت و زیبای زایش زرتشت در باورهای ایرانیان. سندی ناب و بی‌همتا از احساسات پاك و دوست‌ داشتنی نیاكان دور هنگام ما. سرگذشت غرورانگیزی كه هیچگاه دستمایه آفرینش‌های هنری امروز ما نشده است.
« منبع : کتاب، جشن بهاربُد و روز پیام‌آوری زرتشت و
کتاب، زمان زرتشت بر پایه گزارش‌های ایرانی. »
 

strange

اخراجی موقت
گنبد سلطانیه

گنبد سلطانیه

• شهر سلطانیه یکی از شهرهای استان زنجان است. گنبد سلطانیه، مقبرهٔ اولجایتو ( سلطان محمد خدابنده )، در این شهر قرار دارد. سلطانیه در ۳۴ کیلومتری شهر زنجان واقع است که شروع آن به دستور ارغون خان از ایلخانان مغول بوده ولیکن عمر بانی پیش از انکه بنا انجام یابد به آخر رسید و وقتیکه قازان بن ارغون بر اریکه ایلخانی تکیه زد ابتدا مصمم شد بنای نیمه تمام را باتمام رساند اما به عللی منصرف شد و چون سلطان محمد خدابنده ( الجایتو ) ایلخان مقتدر مغول به تخت سلطنت نشست و مذهب شیعه اختیار کرد، خواست که به آرزوی پدر خود جامعهٔ عمل بپوشاند.
او دستور داد که شهریکه دور باروی آن ۳۰۰۰ گام باشد بنا کند و در آن میان قلعه‌ای که ۲۰۰۰ گام دورش بوده از سنگ تراشیده بنا نمایند. دیوار این قلعه طوری بود که بر سر آن چهار سوار پهلوی یکدیگر می توانستند راه بروند، اصل قلعه بشکل مربع بوده‌است و طول هر ضلع آن ۵۰۰ گز بود و یک دروازه با شانزده برج داشت. ناگفته نماند سلطان مدت ۱۰ سال یعنی از سال ۷۰۳ تا ۷۱۳ به ایجاد این شهر تاریخی پرداخت و سلطانیه نامید و پایتخت ایلخانان بعدی ساخت.
این بنا در هجوم تیمور لنگ خسارات فراوان خورد و از باقی مانده آن فقط گنبد سلطانیه باقی ماند.
گنبد سلطانیه بزرگترین گنبد آجری جهان و مقبرهٔ اولجایتو‌ است. این بنا مسجدی است بسیار زیبا از حیث معماری و تزیین و بزرگی در دنیا مشهور است. گنبد مزبور در پنج فرسخی سمت شرقی شهر زنجان در داخل باروی شهر قدیم سلطلانیه قرار گرفته و بنایی است هشت ضلعی که طول هر ضلع آن ۸۰ گز است. هشت مناره نیز در اطراف گنبد دارد. و قدیمی‌ترین گنبد دوپوش موجود در ایران است. رنگ گنبد آبی است. بر روی این اضلاع گنبد بلندی قرار گرفته که ارتفاع آنرا ۱۲۰ گز نوشته‌اند. در قسمت بالایی آن ساختمان دور تا دور اطاقها و غرفه‌ها ساخته‌اند. خود گنبد از کاشی‌های فیروزه‌‌ای رنگ پوشیده. سقف داخل اطاقهای بالا با گچ‌بری‌های و آجرهای رنگارنگ تزیین یافته. در حاشیه طاقها آیات قرآنی واسماالله با خط جلی نوشته شده است.
ساخت این گنبد در سال ۷۰۲ هجری قمری به دستور الجایتو در پایتخت ایلخانیان آغاز شده است و سال ۷۱۲ هجری قمری به اتمام رسید. بعضی از تاریخ نویسان نوشته اند سلطان محمد خدابنده این گنبد و بنای عظیم
را بنا کرد که اجساد ائمه اطهار یعنی حضرت علی و امام حسین را از آرامگاهشان به آنجا منتقل کند و مدفون سازد ولی به علت خوابی که دید از این عمل منصرف شد.
این بنا، سومین بنای عظیم آجری جهان است و اولین بنای عظیم آجری ایران نیز است. همچنین در زمان ساخت اولین بنای عظیم جهان نیز بوده است.
این بنا در فهرست آثار جهانی یونسکو قرار دارد.
 

strange

اخراجی موقت
تخت جمشید ( پرسپولیس )

تخت جمشید ( پرسپولیس )

• بزرگترین نقشه‌ی داریوش ظاهرا این بود که که در قلب پارس بارگاهی نو براندازد که فقط با نام او آمیخته باشد. او برای اجرای نقشه‌ی خود دامنه‌ی کوه رحمت را برگزید و فرمان داد که در آن جا صفه‌ای مستطیل شکل به پهنای 300 و درازی 455 و بلندی تقریبا 15 متر آماده سازند.
برای اینکار حتی بخشی از سطح دامنه‌ی سنگی کوه مورد استفاده قرار گرفت و بقیه‌ی صفه‌ی بزرگ با انباشته‌ای از سنگهای بزرک مکعب شکل بالا آورده شد.
ساخت صفه‌ی بزرگ به تنهایی کار بسیار بزرگی بود و به سالها زمان نیاز داشت. هنوز کار صفه‌ی بزرگ تمام نشده بود که نقشه‌ی بنایی که میبایست بر روی آن ساخته شود آغاز شد. مهمترین بنا تالار بزرگ آپادانا بود. این تالار در وسط صفه قرار داشت. که از فاصله‌ی دور نمایان بود.
داریوش فرمان داد که در قسمت جنوبی صفه نبشته ی بزرگی به خط میخی، عیلامی و بابلی کنده شود. که در متن عیلامی تاکید میکند :
(( پیش از این در اینجا دژی وجود نداشت. به خواست اهورامزدا من این دژ را ساختم و من آنرا استوار، زیبا و مقاوم ساختم همان طور که میل من بود.))
• ایوانهای ستون دار اغلب بر بلندای صفه قرار گرفته اند. و برای نخستین بار در تخت جمشید برای نمایش شکوه یک فرماندهی بزرگ بالا می‌رفت.
ایوان دوم رو به شرق بود. در این ایوان به دو ردیف از ستونهای پر آرایش تقریبا 20 متری بر می‌خوریم.
اندام سر ستونها فرمی ویژه دارد و هر ستون به صورت دو شیر افسانه ای به هم پیوسته ساخته شده است. این سر ستونها فقط در ایوان شرقی دیده می‌شود و در ایوان غربی فقط شکل ساده‌ی سر گاو دیده می‌شود.
• کاخ آپادانا با خشت خام به کلفتی 5/32 متر دیوارسازی شده بود که روی آنرا پوشش نازکی کشیده بودند. و قسمتهایی از این دیوار با آجرهای لعابدار الوان تزئین شده بود. علاوه بر شوش در تخت جمشید نیز تکه هایی از این آجرهای لعابدار پیدا شده است. که از این آجرهای رنگی فقط در چها گوش بنا استفاده شده است.
بر خلاف ستونها، سرستونها به خاطر ظریف کاری های پرکار جداگانه آماده شده و فقط اتمام لبه های آسیب پذیر آن در محل استقرار انجام می‌شد.
بعد هم مرحله‌ی رنگ آمیزی که با رنگهای تند بود. به این صورت که چشم و زبان و بینی گاوها و شیرهای افسانه‌ای را به رنگ سرخ در می‌آمد. قوچها به تقلید، از سنگ لاجودی، رنگ آبی می‌گرفتند. لاجورد برای مجسمه‌هایی که اهمیت ویژه‌ای داشت بکار می‌بردند و بر موی و ریش نگاره‌ها می‌نشاندند. در تخت جمشید نیز بقایایی از این ریشهای لاجوردی به دست آمده است. ظاهرا سم و پنجه‌ی حیوانات را پوششی از طلا می‌گرفتند. با این همه، این توصیف‌ها نمی‌تواند شکوه رنگ نگاره های تالار بزرگ داریوش، با آن تجهیزات گرانبها . ستونهای خوش تراش را مجسم کند.
• ظاهرا داریوش وقتی به فکر ساخت پلکان شرقی می‌افتد که بنای آپادانا را می‌ساخته‌اند. در پلکان شرقی داریوش بر تخت جلوس کرده، پاهایش را روی کرسی مخصوص نهاده و در دست راست دبوسی دارد که به سمت پایین نازک می‌شود. و دسته‌ای گرد بر بالا دارد. در دست چپ شاه گل نیلوفری با دو غنچه است. در پشت سر شاه کسی که یک مگس پران را به همراه دارد، بر روی سر شاه گرفته است. در پشت سر آن جامه دار و بعد از آن اسلحه دار شاه ایستاده است. فرنکه، رئیس تشریفات در مقابل شاه ایستاده و دو عود سوز میان او و شاه فاصله انداخته است. فرنکه دستش را جلو دهانش گرفته که مبادا نفسش مزاحم شاه شود او در حالتی کرنش مانند به علامت گوش به فرمان دارد، در حال عرض گزارشی است.
• در پلکانهای شرقی تصویری از اقوام گوناگون و هیئت‌های نمایندگی همراه نقش بسته است که بهترین هدیه های سرزمین شان را آورده اند تا به شاه تقدیم کنند. این قبایل به ترتیب، و بر اساس جایگاهی که قرار دارند، نزد شاه می‌آیند. که عبارتند از : پارسی ها، مادی ها، عیلامی ها، پارتی ها، آریاییها، بلخی ها، سغدی ها، خوارزمی ها، زرنگی ها، اسه گرده ها، کنداری ها، هندی ها، سکاهای هوم خوار، سکاهای تیز خود، آشوری ها، مصری ها، ارمنی ها، کاپادوکیه ای ها، ایوانی ها، سکاهای آن سوی دریا، تراکیه ای ها، ایوانی های کلاه لاک پشتی، لیبیایی ها، حبشی ها، مکرانی ها، کاری ها. با نگاه به نقشهای پلکان آپادانا به اختلاف ترتیب اقوام در آرامگاه و در پلکان پی می بریم. اما صحنه‌ی نمایش اقوام مختلف شاهنشاهی در نگاره ی آپادانا از نوعی دیگر است. در این جا هیئت های نمایندگی با شادی و آزادی پیش می‌روند و نشانی از مغلوبیت و اجبار دیده نمی‌شود. نمایندگان در مقام مردان آزاد، حتی اسلحه‌ی خود را همراه دارند. در این نقوش، تصویری از فراش یا صندلی زیر پای شاه و ارابه رانان شاه، سربازان گارد و تصویری از بلند پایگان پارسی وجود دارد.
• طبق نقشه‌ی داریوش تالار بزرگ باید مهمترین بنای صفه‌ی بزرگ تخت جمشید و در واقع مظهر اقتدار شاهنشاهی هخامنشی باشد. و این بنا نماد دولت و فرمانروایی بود. اطراف تالار چنان فضای وسیعی وجود داشت، که ضمن ایجاد امکان تجمع و پذیرایی تعداد کثیری مدعوین، مزاحمتی برای بنا فراهم نمی کرد.
با وجودی که کاخ اختصاصی به منظور تحت الشعاع قرار ندادن آپادانا نسبتا کوچک ساخته شده بود، ولی با 160 متر مساحت با مقام شاه متناسب بود. کرسی اختصاصی آن که با 2/5 متر ارتفاع دارد، آن را مثل نگینی برجسته کرده است. ایوان کاخ که به تارک هشت ستون دو ردیفه استوار است، رو به جنوب دارد. مرکز کاخ مربعی است، با 12 ستون در چهار ردیف سه ستونه. قاب درها از قطعات بزرگ سنگ ساخته شده که هر درگاه نزدیک به 75 تن وزن دارد.
هر درگاه دارای دو نگاره است. که در دو طرف به صورت تصویر آینه ای، روبروی هم قرار دارند. ظاهرا اتاقهای دو طرف ایوان حمام یا دستشویی بوده است. در هر درگاه این اتاقها دو نگهبان قرار داشته است. از تالار اصلی دو در به طرف شمال، به دو اتاق بزرگ که سقف هر کدام بر چهار ستون گشوده می‌شود. اتاقهای جانبی مجموعا 5 در که به سه اتاق آن می‌توان مستقیما راه یافت. در دیوار شرقی و غربی دو در روبروی هم ساخته شده که پستوی کوچکی پشت این درها قرار دارد. در قسمت غربی در دومی هست که به پستویی باز می‌شود.
• هنگام درگذشت داریوش کارهای ساختمانی کاخ داریوش و تالار آپادانا به پایان نرسیده بود که ادامه‌ی کار بر روی دوش پسرش خشایارشا افتاد که او نیز طبق برنامه موفق شد، کار را به پایان برساند. به نظر می‌رسد که بیشتر عمر خشایارشا صرف ساخت و ساز گذشته باشد.
تخت جمشید نه یک شهر بوده، نه یک دژ و نه یک پرستشگاه. تخت جمشید دو نقش جداگانه، اما تا اندازه‌ای به هم پیوسته ایفا می‌کرده است.
- نخست اینکه چون در قلب امپراطوری پارس قرار داشته، خانه‌ی مناسبی برای اندوختن ثروت روز افزون کشور بوده است.
- دوم اینکه جایگاه مناسب و باشکوهی برای برکزاری جشنها و مراسم‌ها بوده که در آن زمان برکزار می‌شد.
لباسها و فرشهای ارغوانی گرانبها وظروف و مجسمه های بسیار ناب و نیمکتهای زرین در تخت جمشید نگهداری می‌شده که با حمله‌ی اسکندر مقدونی این اشیا به غارت رفت. اسکندر دستور داد که هر چیزی را که میتوانند با خود ببرند و هر چیزی را که نمی توانند نابود سازند.
بعد از غارت تخت جمشید اسکندر دستور داد که تخت جمشید را به آتش بکشند. به گفته‌ی مورخین باستان، تخت جمشید سه شبانه روز در آتش
می‌سوخت. و چهل شبانه روز از آن دود بر می‌خواست.
 

strange

اخراجی موقت
سنگ نبشته خشایارشا شاه در شهر وان ترکیه

سنگ نبشته خشایارشا شاه در شهر وان ترکیه

• شهر کردنشین وان در پنج کیلومتری شرق دریاچه‌ای به همین نام در آناتولی شرقی ( ارمنستان پیشین و ترکیه امروزی ) قرار دارد. ناحیه‌ای که این شهر در آن واقع شده، دره‌ای سرسبز و حاصل‌خیز به طول تقریبی بیست و عرض شش کیلومتر است که از کوهستان‌های بلند پیرامون سیراب می‌شود. خط راه‌آهن تهران - استانبول نیز از همین دره و از شمال شهر وان عبور می‌کند و در حاشیه دریاچه به پایان می‌رسد.
- در « وان قدیم »، آثاری از دوره‌های گوناگون تاریخی دیده می‌شود که شامل دژ، گورستان، آرامگاه، برج، مناره، کاخ، کلیسا، مسجد و سنگ‌نبشته‌های متعدد اورارتویی و آشوری است.
- در ناحیه مهم و باستانی وان، بجز کتیبه‌های اورارتویی و آشوری، یک سنگ‌ ای نوشته از خشیارشا شاه، چهارمین پادشاه هخامنشی و فرزند داریوش بزرگ وجود دارد. این کتیبه در سینه‌کش صخره‌ای دست نیافتنی و در زیر قلعه بزرگ اورارتویی ( واقع در میانه دو بخش جدید و قدیم وان ) و با ارتفاع تقریبی بیست متر از سطح زمین جای دارد. از طریق پلکانی سنگی که بسوی قلعه می‌رود، می‌توان بیشتر به این اثر نزدیک شد. در این کتیبه، برخلاف کتیبه شلمنصر سوم که در آن منطقه قرار دارد، هیچ نشانی از خشونت و رفتارهای قهرآمیز وجود ندارد و مانند دیگر کتیبه‌های هخامنشی از
« خوشبختی مردم » سخن رفته است.

- مضمون کتیبه هخامنشی وان، همانند چندین کتیبه دیگر از خشیارشا و داریوش است. جز آنکه در اواخر آن، خشیارشا بازگو می‌کند که ایده و آغاز ساخت این اثر متعلق به پدرش بوده است و او آنرا به پایان رسانده است.
• خشایارشا در این کتیبه می گوید :

« خدای بزرگ است اهورامزدا، که بزرگ‌ترین خدایان است، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که خوشبختی را برای مردم آفرید، که خْـشَـیارشا ( حرف‌نوشت: خَـ شَـ یَـ ـا رَ شَـ ـا ) را شاه کرد. تکِ بسیاری شاه ( متن اصلی: اَئـیـوَم پَـرونـام خْـشـایَـثْـ‌یَـم )، تکِ بسیاری فرمانروا. من خشیارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌هایی با بسیار مردمان ( خْـشـایَـثْـیَـه دَهْـیـونـام پَـرو زَنـانـام )، شاه بر این زمینِ بزرگ و بس دور. پسر داریوش شاه، هخامنشی. گوید خشیارشا شاه: داریوش شاه که مرا پدر بود، به خواست اهورامزدا بسا بهترین‌ها بکرد و فرمان کندن (کَـنْـتَـنَـئـی) اینجا را بداد، جایی که نپشته‌ای ( ديـپـيـم ) ننوشت. پسانگاه، من فرمان نبشتن این نپشته را دادم. اهورامزدا بپایاد با دیگر خدایان (بَـگَـئـیـبـیـش)، مرا و شهریاری مرا و آنچه که کرده‌ام ».​
 

morta

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام خدمت همگی بسیار ممنون از همگی به خاطر این مطالب
با اجزاه ی دوستان من مطالب رو برای به اشرتراک گذااشتن در سایت امضام گذاشتم
خیلی ببخشید
البته منیع رو میگم
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگينامه نادر شاه افشار

زندگينامه نادر شاه افشار

نادر شاه افشار از ايل افشار بود او از مشهورترين پادشاهان ايران بعد از اسلام است ، ابتدا نادر قلي يا ندرقلي ناميده مي شد موقعي كه افغانها و روس ها و عثماني ها از اطراف بايران دست انداخته بودند و مملكت در نهايت هرج و مرج بود يكعده سوار با خود همراه كرد و به طهماسب صفوي كه كين پدر برخواسته بود همراه شد فتنه هاي داخلي را خواباند افغانها را هم بيرون ريخت ، شاه طهماسب صفوي از شهرت و اعتبار نادر در بين مردم دچار رشك و حسادت گشت و براي نشان دادن قدرت خود با لشكري بزرگ به سوي عثماني تاخت و در آن جنگ هزاران سرباز ايراني را در جنگ چالدران بدليل عدم توانايي به كشتن داد و خود از ميدان جنگ گريخت نادر با سپاهي اندك و خسته از كارزار از مشرق به سوي مغرب ايران تاخت و تا قلب كشور عثماني پيش رفت و سرزمينهاي بسياري را به خاك ايران افزود و از آنجا به قفقاز تحت اشغال روس ها رفت كه با كمال تعجب ديد روسها خود پيش از روبرو شدن با او پا به فرار گذاشته اند در مسير بر گشت در سال 1148 در دشت مغان در مجلس ريش سفيدان ايران از فرماندهي ارتش استعفا نمود و دليلش اعمال پس پرده خاندان صفوي بود . و خود عازم مشهد شد در نزديكي زنجان سواراني نزدش آمدند و خبر آوردند كه مجلس به لياقت شما ايمان دارد و در اين شراط بهتر است نادر همچنان ارتش دار ايران باقي بماند و كمر بند پادشاهي را بر كمرش بستند . او سه بار به هند اخطار نمود كه افسران اشرف افغان را كه حدودا 800 نفر بودند و در قتل عام مردم ايران نقش داشتند را به ايران تحويل دهد كه در پي عدم تحويل آنها سپاه ايران از رود سند گذشتند و هندوستان را تسخير نمود ند 800 متجاوز افغان را در بازار دهلي به دار زدند و بازگشتند و نادر شاه حكومت محمد گوركاني را به او بخشيد و گفت ما متجاوز نيستيم اما از حق مردم خويش نيز نخواهيم گذشت محمد گوركاني بخاطر اين همه جوانمردي نادر از او خواست هديه اي از او بخواهد و نادر قبول نكرد و در پي اسرار او گفت جوانان ايران به كتاب نيازمندند سالها حضور اجنبي تاريخ مكتوب ما را منهدم نموده است محمد گوركاني متعجب شد او علاوه بر كتابها جواهرات بسياري به نادر هديه نمود كه بسياري از آن جواهرات اكنون پشتوانه پول ملي ايرا ن در بانك مركزي است . 12 سال سطنت نمود و در سال 1160 بوسيله عده اي خائن كشته شد . نكته قابل ذكر آنست كه او از 15 سالگي تا 25 سالگي بهمراه مادرش در بردگي ازبكان گرفتار بود و با مرگ مادرش از اردوگاه ازبكان گريخت و پس از آن با جوانان آزاديخواهي همپيمان شد .نادر شاه افشار در حال حاضر يكي از دو پادشاه محبوب گذشتگان ايران است نام نادرشاه و كورش کبیر هخامنشي دل ايرانيان را گرم و به شوق مي آورد . انديشمند ميهن پرست كشورمان(( ارد بزرگ )) در مورد نادر شاه افشار مي گويد : او توانست از خراب آبادي كه دشمنان برايمان ساخته بودند كشوري باشكوه بسازد نام او هميشه برای ايرانيان آشنا و دوست داشتني خواهد بود .

 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
نادر شاه

نادر شاه

آرامگاه وی در مشهد است و با همت رضا شاه بزرگ ساخته شد . در همین مکان آرامگاه بزرگ مردی دیگر کنل محمد تقی خان پسیان نیز است . دلاور بزرگ ایران از آذربایجان . در ساخت این بنای سترگ و جاوید استادان و فرهیختگانی همچون : استاد ابوالحسن صدیق ( طراح تندیس سنگی نادر ) حسین علاء , سید حسن تقی زاده , ابراهیم حکیمی , علی هیبت , علی اصغر حکمت , سپهبد امان الله جهانبانی , دکتر عیسی صدیق , سپهبد فرج الله آق اولی , سرلگشر محمد حسین فیروز , دکتر رضا زاده شفق , دکتر محمود مهران , اللهیار صالح , دکتر غلامحسین صدیقی , مهندس محسن فروغی , سید محمد تقی مصطفوی , در کل وزارت جنگ , وزارات دارائی , وزارت فرهنگ , کمکهای مردمی و دولت شاهنشاهی از مهم ترین عوامل ساخت این مجوعه سترگ و به یاد ماندنی است . در زیر نقشه ایران در زمان نادر شاه افشار نشان داده شده است ( اصل نقشه در موزه نادرشاه موجود است ) . بزرگ مردی که کشور ایران را دگر بار به صورت متحد و بزرگ گردآوری کرد . نادر اقوام ایرانی را متحد و منسجم در زیر پرچم ایران درآورد و باردگیر ایران قدرتمندترین کشور آسیا گشت . شهرهای ایرانی در دوره نادر به شرح زیر بودند : جمهوری آران یا آذربایجان , ترکمنستان , افغانستان , بلوچستان ( پاکستان ) , گرجستان , داغستان , ارمنستان , بحرین , قطر , کشمیر و . . .
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز


آرامگه شهریار توانای ایران زمین نادر شاه افشار در مشهد , بنایی در شان و بزرگی این پادشاه دلاور و میهن دوست ایرانی :heart::heart::heart:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
آرام بخواب کوروش!
دشمنان فرزند نمایت
تشنگی خاک به معرفت را
در آب غرق خواهند کرد
آوازه ات اگر چه بلند
و فرامین ات اگر چه جهانی
اندیشه هایت اگر چه انسانی
اما خصم بداندیش ات
حتی به سهم ناچیز تو
از دنیای خاکی هم رحم نمی کند
آرام بخواب کوروش!
اگر دو هزار و پانصد سال
آسمان آبی
به تماشای مقبره ات می بالید
از این پس
آبی آب، تو را در آغوش خواهد کشید
آرام بخواب کوروش!
اگر روزی دختران و زنانت را
با حقارت و اسارت
در بیابانهای خشک و سوزان
به نمایش میگذاشتند
امروز نیز آن تاریخ
در بیابانهای زرق و برق گرفته
تکرار میشود
آرام بخواب کوروش!
اگر روزی بیگانگان
خاکت را به توبره میکشیدند
امروز سفیران غم و نکبت
خود این کار را میکنند...
چه سر گذشت غم انگیزیست کوروش!
فرزندان بی انصافت
مهربانی تو را کجا جا گذاشته اند؟
گویا فراموش کردن
ندای جهانی صلح تو
برای فرزندانت
آسانتر از گردن نهادن
به خشم تمدنسوزان بوده است.
چگونه در خرابه های تو
و در بقایای کتیبه های نابود شده ات
بر دشمنان زبون نماز گزارم...
 

mahtab.sh

عضو جدید
کاربر ممتاز

سالروز درگذشت پدر ایرانیان
درود
۲۰خرداد سالروز درگذشت پدر ایرانیان...کوروش هخامنش, شاه شاهان,شاهنشاه ایران زمین را به همه ی ایرانیان تسلیت عرض می کنم...
هرودوت مورخ بزرگ یونان که ارادت خاصی به ایشان داشت در کتاب خود می گوید کوروش هخامنش به دلیل ضربه ی شمشیر یکی از سر بازان ملکه تیمیریس به گلوی ایشان به شهادت در راه حفظ ایران و ایرانیان رسید ,بدن پاک شاه ایران زمین توسط یکی از سربازان دلاور فنیقی به نام" ارتب" که قبلا به خود شاه سوء قصد کرده بود و مورد بخشش شاه هخامنش قرار گرفته بود و بعد از آن واقعه یکی از سربازان وفادار ایشان شده بود به سپاه ایران باز گردانده شد...
این گونه بود شهادت بزرگ مرد تاریخ...
 

bowmanengclub

عضو جدید
می خواستم بگم به نظر من نادر آدم بزرگی نبوده. فکر می کنم ما تو تشخیص قهرمان ملی حتما باید به انسانیتش توجه کنیم (نه فقط به ملی بودن اون فرد). یعنی حتما برای اینکه کسی رو قهرمان ملیمون بدونیم باید دوتا شرط ملی گرا بودن و انسانیت داشتن رو داشته باشه. در مورد نادر فقط می تونم بگم یه سرباز واقعی بود و پیروزی های فوق العاده درخشانی بدست اورد(آخرین حضور پرقدرت نظامی ایران بیرون مرزهای طبیعیش). ولی نه چیزی از انسانیت سرش می شد نه از اقتصاد نه شیوه ی درست حکومت نه ... (به ویژه در شش سال آخر حکومتش). حمله به هندوستان و قتل عام هندی ها به نظرم اصلا ارزشی نداره (هر چند پشتوانه ی اسکناس های ما هنوز جواهراتیست که نادر از هند اورد) و واقعا شرمآوره، مجازات زشتی که برای اقوام لزگی و گرجی در نظر گرفت (مجبور کردن نزدیک به هزار و دویست تن زیباترین زنهاشون (از بین اسرا)به خودفروشی به قیمت 1،2، حداکثر 3 تومن- قسم خورده بود که هر زن و یک تومن بفروشه!)بدتر از اون کله منار هایی که تو کرمان و اصفهان ساخت. شیوه های اعدام (توام با شکنجه ی شدیدی )که ابداع کرد. می دونید که اگه مردم شهری نمی تونستن خراج بدن (اون هزینه های سنگین جنگهاش) باید زن و دخترشون رو به سپاه نادر می بخشیدن و در صورتی که نداشتن، یک دستشون قطع و یک چشمشون رو در می اوردن. ده سال پس از نادر جهانگرد و تاجر اروپایی (متاسفانه نامش و فراموش کردم، شاید تاورنیه) که به ایران اومده میگه در بسیاری از شهرها افرادی رو می بینم که کورند و یک دست ندارند! داستان سوظن بیموردش به پسرش و در نتیجه کورکردنشو رو هم که همه می دونیم.اینها همه بخش بسیار کوچکی از جنایت های نادرِ(کتاب راجع به نادرشاه بسیاره، برای نمونه دوستان می تونن به کتاب خاتون هفت قلعه ی دکتر باستانی پاریزی بخش نادر دوران مراجعه کنن یا یه سرچ ساده تو اینترنت بزن). فراموش نکنیم که هیچ امنیتی به زور چماق سامان نمی گیره و ناامنی قاتل هر فعالیت مثبت اجتماعیست. واسه همین هم به محض کشته شدنش همه چیز از هم پاشید. از اون ارتش صدهزار نفریش همین که شب نادر کشته شد، صبح فقط تیرک چادرش باقی مونده بود!
شبانگه بسر قصد تاراج داشت/ سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری/ نه نـــــادر به جـــا ماند و نه نادری(واحد پولش)

البته نمی خوام فقط نادر و بکوبونم، جامعه هم تو اون هرج و مرج، شرایط به وجود اووردن آدم مستبدی رو مهیا کرد. یعنی تنها نادر مقصر نبود، مردم هم مقصر بودند(چاپلوسان و ترسویان و دغل بازانند که دیکتاتورها رو پرورش می دن، وگرنه هیچ کس مادرزاد دیکتاتور نیست). البته ممکنه برخی از دوستان نظرشون این باشه که چون ایرانو از دست افاغنه نجات داد می شه همه چیزو بخشید. من اینو نمی پذیرم. وقتی راجع به یه شخصیت تاریخی بحث می کنیم باید خوب و بدشو با هم بگیم. نمیشه جنایت های نادر و فراموش کرد(همونطور که نمی شه جنایت های هیج دیکتاتور دیگه ای رو فراموش کرد) نکته دیگه اینکه ایران آدم های بزرگ کم نداشته (گفتم آدم بزرگ نه الزاما قهرمان ملی) اگه نادر شاه هم پیدا نمی شد به نظر من یکی دیگه پیدا می شد(چون جامعه ی ایرانی تو اون شرایط نیاز بهش داشت). دوباره بر می گردم سر آغاز حرفم و اینکه انسانیت و ایران گرایی هر دو با هم باید مورد توجه قرار بگیره.
حالا برا اینکه بدونید به نظر من چه کسانی این شرایط و داشتن می تونیم در دوران باستان به کوروش لقب کوروش بزرگ بدیم(چون اون دوتا شرط و با هم داشته). یا در دوران معاصر دکتر مصدق(جاودان یادش و شاد، روانش)، امیرکبیر. شادروان دکتر بختیار هم که واقعا صبح صادق بود افسوس که نمی دونستیم(آزاد کردن قاتلش واقعا ضربه ی بزرگی به قلب آزادی خواهان زد).
امیدوارم برا دوستان مفید بوده باشه و شرمنده که شاید نابجا بود(چون قرار بود این تاپیک مال ایران باستان باشه). به هر حال برم «اخلاق کاربردی» بخونم که فردا 11 صبح امتحانشو دارم(واقعا زور داره تو آزمونای گروه معارف(که متاسفانه با اجبار باید برداریم و یه دونه درس اختیاری از تاریخ ایران تو چارت عمومی نیست) ناچاریم بعضی چیزایی بنویسیم که بهش اصلا معتقد نیستیم!)
 

Similar threads

بالا