شعر تمیز پر معنی داری بنویس

hosein_t

عضو جدید
آن کس که بداند و بداند که بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند

آن کس که بداند و نداند که بداند
باید برود خویش به گوری بتپاند!

آن کس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پول ، خر خویش براند

آن کس که نداند و نداند که نداند
بر تخت ریاست ابدالدهر بماند!
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند شعر کوتاه

« ۱ »

شاید!
شعر همین است
که من عاشق تو باشم
و تو!
با هر که می‌خواهی




« ۲ »

کاش
هم‌چون داغ آب
بر جویبار
نشانه‌ای داشتم




« ۳ »

حالا که این قصه به پایان می‌رسد
بی رودربایسی!
شما هم در قتل من دست داشته‌اید




« ۴ »

می‌گویم: سلام
کسی جوابم نمی‌دهد
پس خدانگهدار می‌گویم!
شاید از سر اتفاق
کسی دست‌هایش تکان بخورد




« ۵ »

هرچه پیش‌تر می‌روی
افق دورتر می‌شود




« ۶ »

... تو که رفتی!
ماه هم راهش را گرفت و رفت
و مسیری از مورچگان
که قی‌شده‌های دیروز را می‌برند




« ۷ »

با تو پرنده‌شدن
چه آسان است




« ۸ »

پاگیر شده‌ام
پاگیر مذهبی تازه
که حرمت آفتاب را لکه‌دار! نه
و عصمت عشق را
بی هیچ کدورتی
در رنجش عصر پنج‌شنبه‌ها
می‌بخشد به اولین سلام




« ۹ »

دیگر!
آدمی را دوست نمی‌دارم
می‌خواهم درخت باشم
پرندگان را
بیش‌تر دوست دارم




« ۱۰ »

فکر می‌کنی
برای فریب‌دادن شب
چقدر باید مهربانی کرد؟




« ۱۱ »

می‌خواهم نگاهت کنم
اما
دیرم می‌شود




« ۱۲ »

هرگز عاشق نبوده
خطی صاف




« ۱۳ »

وقتی دست‌هایت لرزید
و دلت لیز خورد
در رودخانه‌ای
که ماهی‌های قزل
تسلیم نمی‌شوند
تازه می‌فهمی
عاشق شده‌ای




« ۱۴ »

گفتم:
پیامبرم!
نامه‌ها را به صندوق‌های پستی شما می‌رسانم
گفت: پس معجزه کن
معجزه کردم
روبه‌رویم نشسته بود!




« ۱۵ »

شاعر که باشی
دنیا برای بخشیدن
کوچک‌ترین واژه است
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
نيازارم ز خود هرگز دلي را
كه مي ترسم در آن جاي تو باشد
من؟
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم --- روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
در آستان مرگ که زندان زندگیست --- تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
پیداست از گلاب سرشکم که چو گل --- یکروز خنده کردم و عمری گریستم
طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست--- چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم
گوهر شناس نیست در این شهر شهریار --- من در صف خزف چه گویم که کیستم
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه روز روزه بودن ، همه شب نماز كردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز كردن

زمدينه تا به مكه، سر و پا برهنه رفتن
دو لب از براي لبيك، به وظيفه باز كردن

به مساجد و معابد ، همه اعتكاف جستن
ز ملاهي و مناهي، همه احتراز كردن

شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش ، طلب نیاز کردن

به خدا که هیچ یک را، ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی ، در بسته باز کردن

(شیخ بهایی)
 

mohamad javid

عضو جدید
کاربر ممتاز
ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سر گشته و فرمان بردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

می خوام این شعر رو قاب کنم بزنم جلو در هر روز صبح ببینم و برم بیرون. خیلی باهاش حال می کنم. شعر تمیز پر معنی داری بنویس. از اون آموزنده ها که تو دو خط یه دنیا حرف میزنه. اسپم نباشه خیلی خوب میشه، یعنی هر پستی یه شعر باشه.
عرضی نیست:gol:
داني كه خدا چرا داد به تو دو دست؟!!!
من معتقدم كه برا آن سري هست!!!!!
با يك دست به كا رخود پردازو!!!!!!!!
با دسته دگر بگير ز ديگران دست.....:gol::gol:
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://img.danoush.ir/?i=1000052.jpg&n=محمود-کویر کودکی کلمه


کلمه ها برهنه به دنیا می آیند
لبخندشان، نسیم
نگاهشان، باران
تنشان، ابر
ما برایشان پیراهن می دوزیم
یکی، ماه
یکی،خورشید
کاش کلمه ها کودک بمانند
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
خنده ی خدا

آن روزها
هنوز من به دنیا نیامده بودم
تو پرسیدی: چقدر دوستم داری؟
من به آفتاب گردان ها نگاه کردم
خدا خندید
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
آی باران!

آی باران! مرا ببوس
پیش از آنکه ماه
بر کرانه ی آن ابر سرخ
پهلو بگیرد.
آن سوی باد
خنجری
گلوی حادثه را می برد، تمام
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نگاهت فانوسیست که می تابد از دور
بر این قایق واژگون ناجور

تو نگاهت فانوس روشن ساحل امید

من اما
قایقی بر آب مه آلود

تو
صدایی واضح و امید وار

من خسته اما پا تا به سر گوش

به شب های بی چراغ مادرم ، که از جنس نور است محصور در میان سایه ها
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختر همسایه ی ما
قاصدک ها را دوست دارد
او تعداد زیادی قاصدک دارد
که برای هر کدام نامی نهاده

یکی خورشید
یکی ماه
و نام دیگری دریاست

ولی نام هیچ کدام از قاصدکان

عشق نیست
عشق نیست
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبور و بی صدا
پشت حصار و غصه ها
و همجوار میله ها
پر از سکوت بیشه ها
در اندیشه ام
در خیال آن نگاه مست و
کیمیا
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
سيب های کال
طعم عجيبی دارند
بد مزه ، ترش و گس
ولی برای خوردنشان
بسيار حريصم
زيرا طعم واقعی زندگی را ميدهند
بد مزه ، ترش و گس
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای اشتیاق پیدای چشمان تو
تصویری نیست
که پر کندایشان را
از منظره ی سر سبز عشق
و نهال آزادی
و صدای شرشر
رود صداقت
و راهی راست و درست
که به گور گرم ستارخان رسد
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
غربتم
بی انتهاست
خسته در خاکم و افلاک
همان آبی آبيست که بود
ته اين جنگل شب
می رسد پای سپيدار به رود

غرقه ی تحقيرم
تشنه ی آزادی

همه ی افکارم منعکس در نگاهيست
که به رويای شفق می نگرد
که تو هم در شفقی
و منم دلتنگ
به تو می انديشم

تو مرا می بينی
تو مرا ميشنوی
تو مرامی خوانی

من تورا می خواهم
 
  • Like
واکنش ها: NYC

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نام نمناک تو را
دائم زیر لب می کنم تکرار
که فرو نشیند شاید
عطش غمگنانه ی این
عشق غمبار
ولی از هر تسبیح نام تو اگر
یک قطره ام بر کام
ز دیده رود دریائی
در حسرت صاحب آن نام
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
گوش دار دمی
با تو سخن می گویم

مرگ
به زودی از دیوار های سلول من
لبریز میشود
و دیری نخواهد گذشت که فضای
سلول کوچک مرا
از خویش انباشته می سازد

گوش دار دمی
برای بردن من
شده است

مبادا در را بگشائی
دوست ندارم
شرشر مرگ به هجوم خاکستری سهمگینش
به سینه ات که جای قلب توست بکوبد

تمام محتوای مرگ آلود
این فضای محقر را برای من
وا گذار
و برو
من این حادثه ی ساکت وهم آلود را
از پیش ترها
پذیرفته ام
دیر آمدی
دیر شده
 

Similar threads

بالا