فلسفه ولنتاین: ولنتاین در قرن اول میلادی در روم زندگی می كرد . در آن زمان روم تحت سلطه پادشاهی جنگجو به نام كلادسیوس بود كه دوست داشت سربازان برای حضور سپاهش در جنگ داوطلب شوند ولی مردها نمیخواستند بجگند، و كلادسیوس این كمبود سرباز را ناشی از سستی مردها درترك عشق می دانست، پس همه نامزدی ها و ازدواج ها ملغی اعلام كرد، همانطور كه گفته شد ولنتاین كه در آن زمان یك كشیش بود با او به مبارزه برخاست و به همراه ماریوس مقدس عزم خود را جزم كردند تا زوج های جوان را به طور سری به عقد هم درآورندپس از با خبر شدنِ پادشاه از این قضیه برای سر والنتین مقدس جایزه تعیین شد و او زندانی شد وقتی در زندان بود بسیاری از كسانی كه او آنها را به عقد هم در آورده بود به دیدنش رفتند.
آنها گل و نامه های محبت آمیز خود را از بالای دیوار زندان پرتاب می كردند. تا اینكه سرانجام در روز ۱۴ فوریه سال ۲۶۹ قبل از میلاد به قتل رسید.
یكی از ملاقات كنندگان او دختر زندانبان بود، روزها به دیدارش می آمد و چند ساعتی با هم صحبت میكردند روزی كه قرار بود والنتاین كشته شود نامه ای برای تشكر از دختر زندانبان نوشت كه با جمله “Love from your valentine” خاتمه یافت.
در سال ۴۹۶ بعد از میلاد، پاپ جلاسیوس ۱۴ فوریه را به افتخار او روز ولنتاین نامید. از سالها قبل روز ۱۴ فوریه كسانی كه یكدیگر را دوست داشته اند برای هم هدایایی ساده ای چون گل می فرستادند پس اینم گل واسه همه: مي خوام فرياد باشم؛ تو كوهسار تنهايي. مي خوام موج باشم؛ تو انعكاس لحظه هاي تنهايي. مي خوام تو رو به ساحل احساس هدايت كنم. مي خوام بارون باشم و بي ريا ببارم به كوه و دشت و دريا تا بوته هاي پژمرده و غريب را شكوفا كنم. مي خوام احساس باشم و تو رو بيش از پيش احساس كنم. مي خوام خواب باشم و تو شيرين ترين روياهام باشي. مي خوام بهار باشم؛ براي پايان زمستوني سرد و طولاني، مي خوام عاشق باشم. عاشق ترين و تنهاترين....
بیم آنم بود دل با دیدنش افسون شود
درنوردد این جهان را در پیَش، مجنون شود
قطره ای را دید دل اما نه دریا را هنوز
عزم آن كرده ست تا از این جهان بیرون شود.