گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

@spacechild@

عضو جدید
دوستت دارم
چنان که هیچ ستاره ای را تاکنون
با چنین شوقی
نیافریده ای!
دوستت دارم
به سادگی
پیچیده ترین نام خودت!
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای شب ، به پاس صحبت دیرین ، خدای را
با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق
شاید وفا کند ، بشتابد به یاریم
ای دل ، چنان بنال که آن ماه نازنین
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من
هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من
ای شعر من ، بگو که جدایی چه می کند
کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی
ای چنگ غم ، که از تو به جز ناله بر نخاست
راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی
ای آسمان ، به سوز دل من گواه باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم
داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه
مانند شمع سوختم و اشک ریختم
ای روشنان عالم بالا ، ستاره ها
رحمی به حال عاشق خونین جگر کنید
یا جان من ز من بستانید بی درنگ
یا پا فرانهید و خدا را خبر کنید
آری ، مگر خدا به دل اندازدش که من
زین آه و ناله راه به جایی نمی برم
جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من
از حال دل اگر سخنی بر لب آورم
آخر اگر پرستش او شد گناه من
عذر گناه من ، همه ، چشمان مست اوست
تنها نه عشق و زندگی و آرزوی من
او هستی من است که آینده دست اوست
عمری مرا به مهر و وفا آزموده است
داند من آن نیم که کنم رو به هر دری
او نیز مایل است به عهدی وفا کند
اما - اگر خدا بدهد - عمر دیگری
 

moein_13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای شب ، به پاس صحبت دیرین ، خدای را
با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق
شاید وفا کند ، بشتابد به یاریم
ای دل ، چنان بنال که آن ماه نازنین
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من
هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من
ای شعر من ، بگو که جدایی چه می کند
کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی
ای چنگ غم ، که از تو به جز ناله بر نخاست
راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی
ای آسمان ، به سوز دل من گواه باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم
داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه
مانند شمع سوختم و اشک ریختم
ای روشنان عالم بالا ، ستاره ها
رحمی به حال عاشق خونین جگر کنید
یا جان من ز من بستانید بی درنگ
یا پا فرانهید و خدا را خبر کنید
آری ، مگر خدا به دل اندازدش که من
زین آه و ناله راه به جایی نمی برم
جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من
از حال دل اگر سخنی بر لب آورم
آخر اگر پرستش او شد گناه من
عذر گناه من ، همه ، چشمان مست اوست
تنها نه عشق و زندگی و آرزوی من
او هستی من است که آینده دست اوست
عمری مرا به مهر و وفا آزموده است
داند من آن نیم که کنم رو به هر دری
او نیز مایل است به عهدی وفا کند
اما - اگر خدا بدهد - عمر دیگری



خودت یپا شا:w27:عریا
 

م.سنام

عضو جدید
خدايا روزها مي گذرد و من در پيچ و خم جاده هاي زندگي گيج و مبهوت گام برمي دارم من در اين خستگي تنها به كمك كورسويي از نور اميد تو گام بر مي دارم من مي دانم كه چاره اي جز رفتن نيست و مي روم اما خدايا بدان تنها به اميد تو مي روم پس تنهايم نگذار ميدانم بنده ي غرق گناه توام اما هيهات از آن دل رحيم تو كه مرا تنها بگذارد ...
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من خدا را دیده ام
بین تابش های نور
روی اکلیل دعا
عمق دریا های شور
*
آشنا و مهربان
مثل شبنم روی گل
مثل ذرات عبور
روی تنهایی پل
*
جاری و بی انتها
روی امواج غروب
زیر پرهای نسیم
آبی و تنها و خوب
*
در سکوت لحظه ها

می شود نزدیک من
مثل خونی در رگم
در شب تاریک من
*
دانه های سبز عشق
در تمام جان من
مانده جای خنده ای
در غم پنهان من
*
رو به رویم شاپرک
می پرد تا بیکران
پوستم گل می دهد
غنچه های بی زبان
*
روی این سکوی دل
پله پله تا بلور
می روم اما کمی
و حشت از مرز عبور
*

سر به ایوانش زدم
او صدایم را شنید
بین گنجشکان من
یک نفس تااو پرید
*
قلب من یک قاصدک
او چنان نوری عظیم
شرم مانده در تنم
از زمانهای قدیم
*
آرزوها را فقط
لا به لا و تو به تو
پرده پرده می زدم
تا هوای جستجو
*
روی این حوض حضور
من چو خاکستر شدم
یا گیاهی بوده ام
این زمان پرپرشدم

*
من فقط بازیچه ام
روی گرداب امید
انتظار و انتظار
فکر فردای سپید
*
من که همپای دعا
آمدم تا این حریر
جای خواهش مانده است
ای خدا دستم بگیر ....
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
پروردگارم ،مهربان من

از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!

در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است

و هر زمزمه ای بانگ عزایی

و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...

در هراس دم می زنم

در بی قراری زندگی می کنم

و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است

من در این بهشت ،

همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.

"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"

"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"

دردم ، درد "بی کسی" بود
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]الــــــهــــی بــــــه جــــــان خراباتـیان [/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کـــــزیـن تهمت هستی ام وارهان [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بـــــه خـــمـــخـــانـــه وحــدتم راه ده [/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دل زنــــــــده و جــــــان آگــــاه ده [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خـــــدا را ز مـــــــــیــــخــانه گر آگهی [/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بـــــه مــــخـــمور بیچاره بنما رهی [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کـــــه از کــــثــــرت خــلـق تنگ آمدم [/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به هر سو شدم سر به سنگ آمدم [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بـــیا ساـقیا مــــی بـــه گـــردش درآر [/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کـــــه دل گــــیـرم از گردش روزگار [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]می ای ده که چون ریزی اش در سبو [/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بــــــرآرد ســــبــــو از دل آواز هـــو [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بـــــه مـــــیــــخـانه آی و صفا را ببین [/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مـــــبــــیــن خویش را و خدا را ببین [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مــــی ای کــــــو مـــــرا وارهاند زمن [/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از ایــــن و از آن و ز مـــــــا و ز مــن [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از آن مــی که چون شیشه بر لب زند [/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]لـــــب شــــیـــشـه تبخاله ازتب زند [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تـــــو در حـــلقـــۀ مـی پرستان درآی [/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کــــه چـیزی نبینی به غیر از خدای [/FONT]
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدايا!
هميشه مي‌خواستم که شمع باشم، بسوزم، نور بدهم و نمونه‌اي از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم. مي‌خواستم هميشه مظهر فداکاري و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. مي‌خواستم در درياي فقرغوطه بخورم و دست نياز به سوي کسي دراز نکنم. مي‌خواستم فرياد شوق و زمين وآسمان را با فداکاري و آسمان پايداري خود بلرزانم. مي‌خواستم ميزان حق و باطل باشم و دروغگويان و مصلحت‌طلبان و غرض‌ورزان را رسوا کنم. مي‌خواستم آنچنان نمونه‌اي در برابر مردم به وجود آورم که هيچ حجتي براي چپ و راست نماند، طريق مستقيم روشن و صريح و معلوم باشد، و هر کسي در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگيرد و راه فرار براي کسي نماند...
خدايا!
تو را شکر مي‌کنم که دريا را آفريدي، کوه‌ها را آفريدي و من مي‌توانم به کمک روح خود در موج دريا بنشينم و تا افق بي‌نهايت به پيش برانم و بدين وسيله از قيد زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگي را ناچيز نمايم...
خدايا!
تو را شکر مي‌كنم که به من چشمي دادي که زيباييهاي دنيا را ببينم و درک زيبايي را به من رحمت کردي تا آنجا که زيبايي‌هايت را و پرستش زيبايي را جزيي از پرستش ذاتت بدانم...
خدايا!
تو مرا عشق کردي که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردي که در چشم يتيمان بجوشم. تو مرا آه کردي که از سينه بينوايان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فرياد کردي که کلمة حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمايم. تو مرا در درياي مصيبت و بلا غرق کردي و در کوير فقر و حرمان تنهايي سوزاندي...
خدايا!
تو پوچي لذات زودگذر را عيان نمودي، تو ناپايداري روزگار را نشان دادي. لذت مبارزه را چشاندي. ارزش شهادت را آموختي.

شهيد مصطفي چمران
 

م.سنام

عضو جدید
بارالها!
در پیشگاه تو ایستاده‌ام،
و دست‌هایم را به سوى تو بلند كرده‌ام،
آگاهم كه در بندگى‌ات كوتاهى نموده و در فرمانبرى‌ات سستى كرده‌ام،
اگر راه حیا را مى‌پیمودم از خواستن و دعا كردن مى‌ترسیدم ...
ولى … پروردگارم!
آن گاه كه شنیدم گناهكاران را به درگاهت فرا مى‌خوانى،
و آنان را به بخشش نیكو و ثواب وعده مى‌دهى،
براى پیروى ندایت آمدم،
و به مهربانى‌هاى مهربان‌ترین مهربانان پناه آوردم.
و به وسیله پیامبرت كه او را بر اهل طاعتت برترى داده، و اجابت و شفاعت را به او بخشیدى،
و به وسیله برترین زن،
و به فرزندانش، كه پیشوایان و جانشینان اویند،
و به تمامى فرشتگانى كه به وسیله اینان به تو روى مى‌كنند، و در شفاعت نزد تو، آنان را كه خاصان درگاه تواند، وسیله قرار مى‌دهند، به تو روى مى‌آورم.
پس بر ایشان درود فرست،
و مرا از دلهره ملاقاتت در امان دار،
و مرا از خاصّان و دوستانت قرار ده،
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
الهي درد بي درمان نباشد
الهي عشق بي سامان نباشد
الهي هيچ كس گريان نباشد
الهي خواب زبيداران نباشد
الهي در جهان حرمان نباشد
الهي دشمن از ياران نباشد
الهي مير ز مي خواران نباشد
الهي دل چنان خارا نباشد
الهي طفلي بي بابا نباشد
الهي عاشقي تنها نباشد
الهي كينه در دلها نباشد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خداوندا تو ماراجاهل خواندی،
از جاهل جز جفا چه آیــد؟
الهی آنچــه من از تو دیدم دوگیتی بیاراید،
عجب اینست که جان من از بیم داد تو دمی نیاساید!
الهی آمدم با دو دست تهی ،
بسوختم بر امید روز بهی ،
چه بُوَد اگر از فضل خود براین خسته دلم مرهم نهی؟
الهی از کجا باز یابم من آنروز که تو مرا بودی و من نبودم،
تا باز بدان روز رسم میان آتش و دودم،
اگر به دو گیتی آن روز یابم پر سودم،
ور بود خود را دریابم به نبود خود خشنودم....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سبزترین آرزوهایم را برایت می نویسم.

زیبا ترین شعرهایم را برایت می خوانم.

درختِ رویاهایم را با یادِ تو می رویانم.

و.....شب و روز تو را از صمیممِ قلب می خوانم .

تا بر سیاه مشقهایم قلمِ عفو بکشی ، ای خدایِ مهربان
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد! خدایا آنچه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود. خدایا دل شکسته ام، زجر کشیده ام، ظلم زده ام، از همه چیز ناامید و از بازی سرنوشت مأیوسم، در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک فرو رفته ام، تنها ترا می شناسم ، تنها به سوی تو می آیم، تنها با تو راز و نیاز می کنم.

شهيد چمران
 

م.سنام

عضو جدید
اي خدا مرا اين عزت بس كه بنده ي تو باشم
اين فخرم بش كه پروردگارم تو باشي
تو آنچناني كه من دوست دارم
پس مرا آنسان كه مي خواهي بگردان
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فرازهایی از مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

=========================

است بزرگ برکشیدن خود را وز جمله ی خلق برگزیدن خود را
از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس را و ندیدن خود را

--------------------
گر در ره شهوت و هوی خواهی رفت از من خبرت که بینوا خواهی رفت
بنگربکجایی ز کجا آمده ای میدان که چه می کنی کجا خواهی رفت

--------------------
آنجا که عنایت خدایی باشد عشق آخر کار پارسایی باشد
وآنجای که قهر کبریایی باشد سجاده نشین کلیسیایی باشد

--------------------
مست توام از باده و جام آزادم صید توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی ورنه من از این هر دو مقام آزادم

--------------------
شرط است که چون مرد ره درد شوی خاکی تر و ناچیزتر از گرد شوی
هر کاو ز مراد کم شود مرد شود بفکن الف مراد تا مرد شوی

--------------------
دی آمدم و نیامد از من کاری امروز زمن گرم نشد بازاری
فردا بروم بی خبر از اسراری نا آمده به بُدی ازین بسیاری
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خداوندا! کجا بازیابیم آنروز که تو ما را بودی و ما نبودیم، تا باز بآن روز رسیم میان آتش و دودیم اگر بدو گیتی آنروز یابیم پرسودیم ور بود خود را دریابیم به نبود خود خشنودیم.

الهی! از آنچه نخواستی، چه آید؟ و آن را که نخواندی کِی آید؟ تا کشته را از آب چیست؟ و نابایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود اگر آب خوش در جوار است؟ و خار را چه حاصل از آن کَش بوی گل در کنار است.
الهی! گر زارم، در تو زاریدن خوشست، ور نازم به تو نازیدن خوشست. الهی! شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم بر آن امید که روزی در میدان فضل بتو نازم، تو من فا پذیری و من فا تو پردازم، یک نظر در من نگری، دو گیتی بآب اندازم.

الهی! نسیمی دمید از باغ دوستی، دل را فدا کردیم، بویی یافتیم از خزینه ی دوستی، بپادشاهی بر سر دو عالم ندا کردیم.برقی تافت از مشرق حقیقت، آب و گل کم انگاشتیم و دو گیتی بگذاشتیم، یک نظر بسوختیم و بگداختیم. بیفزای نظری و اینسوخته را مرهم ساز و غرق شده را دریاب، که می زده راهم به مِی دارد و مرهم بود.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
الهی! یک چند بیاد تو نازیدم آخر خود را رستخیز گزیدم، چو من کیست که این کار را سزیدم، اینم بس که صحبت تو ارزیدم.

الهی! نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان پس بیدل و بیجان زندگی چون توان؟
الهی! جدا ماندم از جهانیان، به آنک چشمم از تو تهی و تو مرا عیان، خالی نیی از من و نبینم رویت، جانی تو که با منی و دیدار نیی، ای دولت دلو زندگانی جان، نادریافته یافته و نادیده عیان یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سر و جان، یافتِ تو روز است که خود برآید ناگاهان، یابنده ی تو نه به شادی پردازد نه به اندُهان، خداوندا! به سر مرا کاری از آن عبارت نتوان، تمام کن بر ما کاری با خود که از دو گیتی نهان.

خداوندا! یادت چون کنم که تو خود در یادی و رهی را از فراموشی فریادی، یادی و یادگاری و در یافتن خود یاری، خداوندا! هرکه در تو رسید غمان وی برسید، هرکه ترا دید جان وی بخندید.

بناز ترا از ذاکران تو در گیتی کیست؟ و بنده را اولیتر از شادی تو چیست؟ ای مسکین تو خود یادکرد و یادداشت وی چه شناسی؟ سفرنکرده منزل چه دانی؟ دوست ندیده از نام و نشان وی چه خبر داری؟ خداوندا! هرکه شغل وی تویی شغلش کِی بسر شود؟ هرکه بتو زنده است هرگز کِی بمیرد؟ جان در تن گر از تو محروم ماند چون مرده ی زندانیست، زنده اوست به حقیقت کش با تو زندگانی است، آفرینِ خدای بر آن کشتگان باد که: مَلَک می گوید: زندگانند ایشان.

الهی! شادبدانیم که اول تو بودی و ما نبودیم. کار تو گرفتی و ما نگرفتیم، قیمت خود نهادی و رسول خود فرستادی.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
الهی! چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم، بر زهره ی خود بترسم در غفلت آویزم همواره از سلطان عیان در پرده ی غیب می آویزم، نه کامم بی، لکن خویشتن را در غلطی افکنم تا دمی بر زنم.

الهی! گَهی به خود نگرم، گویم از من زارتر کیست؟ گَهی به تو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟ گاهی که به طینت خود افتد نظرم گویم که من از هرچه به عالم بترم، چون از صفت خویشتن اندر گذرم از عرش همی به خویشتن درنگرم، ای سزاوار کرم و نوازنده ی عالم! نه با وصل تو اندوه است نه با یاد تو غم، خصمی و شفیعی و گواهی و حکم، هرگز بینما نفسی با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، در مجلس قدح شادی بر دست نهاده دمادم.

الهی! پسندیدگان ترا به تو جستند، بپیوستند، ناپسندیدگان ترا به خود جستند بگسستند، نه او که پیوست به شکر رسید، نه او که بگسست به عذر رسید، ای برساننده به خود و رساننده به خود، برسانم که کس نرسید به خود، ای راه ترا دلیل دردی فردی تو و آشنات فردی.

الهی! اینهمه نواخت، از تو، بهره ی ماست، که در هر نفسی چندین سوز و نور عنایت تو پیداست، چون تو مولی کراست، و چون تو دوست کجاست؟ و به آن صفت که تویی خود جز زین نه رواست این همه نشانست آیین فرداست، این خود پیغام است و خلعت برجاست.

ای خداوندی که رهی را بی رهی با خود بیعت می کنی، رهی را بی رهی گواهی به ایمان می دهی، رهی را بی رهی بر خود رحمت می نویسی، رهی را بی رهی با خود عقد دوستی می بندی، سزد بنده ی مؤمن را که بنازد اکنون، کَش عقد دوستی با خودیست، که مایه ی گنج دوستی همه نور است و بار درخت دوستی همه سرور است، میدان دوستی یکدل را فراخ است، ملک فردوس بر درخت دوستی یک شاخ است.
خداوندا! نثار دل من امید دیدار تست، بهار جان من مرغزار وصال تست.

خداوندا! یافته می جویم، با دیده ور می گویم: که دارم، چه جویم، که بینم، چه گویمشیفته ی این جستجویم، گرفتار این گفتگویم.

خداوندا! خود کردم و خود خریدم، آتش بر خود خود افروزانیدم، از دوستی آواز دادم، دل و جان فراناز دادم.
مهربانا! اکنون که در غرقابم، دستم گیر که گرم افتادم.

الهی! چه یاد کنم که خود همه یادم، من خرمن نشان خود فراباد دادم، یادکردن کسب است و فراموش نکردن زندگانی، زندگانی وراء دو گیتی است و کسب چنان که دانی.
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
آمدم! این بار با دلی آرام و خاطری آسوده. آمدم. آمدم بگویم هستم در این نزدیکی ها، و هنوز روی ماه خداوند را بوسه میزنم.

شک کرده بودم. نه!! این بار به خودم، به ودیعه ی خدا شک کردم. میترسیدم بنویسم. بنویسم و کفر بگویم. گم شده بودم، در به در گشتم تا ماءمنی پیدا کنم، بی فایده بود، هرچه بیشتر میرفتم، دورتر میشدم. ترسیدم و همه چیز رو به روی خودم بستم، مبادا که اشتباه دیگری مرتکب شوم. کسی رو نداشتم، یتیم بودم. اما بازم ناامیدم نکرد و به مهمونیش دعوتم کرد...
خدا و من! من در آغوش خدا! نحیف بودم اما مطمئن. من خدارا در آغوش گرفتم، محکم! نمیدانم آغوش من بزرگ بود یا خدا خودش را کوچک کرده بود؟!
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما خدای را فراموش کرده ایم، او به جستجوست...:cry:
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزوي درازخداانسان است.خيال نازك ولطيف وشكننده ي خداانسان است وانسان نميداند...
دكترشريعتي
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرنده بر شانه هاي انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نيستم، تو نمي تواني روي شانه من آشيانه بسازي.
پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدمها را خوب مي دانم اما گاهي پرنده ها و آدمها را اشتباه مي گيرم. انسان خنديد و به نظرش اين خنده دارترين اشتباه ممکن بود.
پرنده گفت: راستي چرا پر زدن را کنار گذاشتي؟ انسان منظور پرنده را نفهميد اما باز هم خنديد. پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است. انسان ديگر نخنديد. انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد، چيزي که نمي دانست چيست. شايد يک آبي دور، يک اوج دوست داشتني.
پرنده گفت: غير از تو پرنده هاي ديگري را نيز مي شناسم که پر زدن از يادشان رفته است. درست است که پرواز براي يک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرين نکند فراموش مي شود. پرنده اين را گفت و پر زد.
انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اينکه چشمش به يک آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد.
آنوقت خدا بر شانه هاي کوچک انسان دست گذاشت و گفت : "يادت مي آيد ؟ تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم؟ زمين و آسمان هر دو براي تو بود. اما تو آسمان را نديدي. راستي عزيزم بالهايت را کجا جا گذاشتي؟ "
انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را احساس کرد. آنوقت رو به خدا کرد و گريست....
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من دلباخته بي چون و چرا رفتم و شد [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تو تنت پيش خدا روز و شبان خم شد و راست[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من خدا گفتم و او گفت بيا رفتم و شد[/FONT]​
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مسجد و دير و خرابات به دادم نرسید[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فارغ از کشمکش اين دو سه تا رفتم و شد[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خانقاهم فلک آبي بي سقف و ستون[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پير من آنکه مرا داد ندا رفتم وشد[/FONT]​
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گفتم اي دل به خدا هست خدا هادي تو[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] تا بدينسان شدم از خلق رها رفتم و شد[/FONT]
 

adrineh

عضو جدید
خداوندا هر چه ناشکری کردم و قدر ندانستم بخشیدی
خدایا اینبار هم ببخش باز دل بنده ی نازنینت را رنجاندم
خداوندا به راستی که همه ی دلها متصل به دریای پر مهر توست چگونه میتوان مخلوقی که خالقش تو هستی را رنجاند
پس کمکم کن تا باز دلی را به دست آورم
خداوندا مگر نه اینکه او بنده ی برگزیده ی توست پس برایش بگو تا مرا ببخشد چون میدانم اگر او نبخشد تو نیز نخواهی بخشید
خداوندا بینظیری و صابر
از صبرت به ما نیز ارزانی بدار
بنده ی شرمنده ی تو
ادوارد
 

lighthearted

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا کمکم کن خیلی دلم از آدمهای درو برم گرفته
خیلی از حرفام مونده توی دلم ...:cry::cry::cry:
 

دختر اریا

عضو جدید
بچه ها من با خدا قهرم. خسته ام از اینکه نمی تونم موفق باشم خسته ام. از ینکه دعاهام بی جوابه خسته ام. از اینکه هنوز تنهام خسته ام. خلاصه با خدا قهرم
 

adrineh

عضو جدید
خدایا کمکم کن خیلی دلم از آدمهای درو برم گرفته
خیلی از حرفام مونده توی دلم ...:cry::cry::cry:
همین لحظه و همین جا از ته دل از خدا میخوام دلتنگیتو التیام بده و مشکلتو حل کنه
خدایا کمکمون کن زندگی کردن خیلی سخته
حاجت این دوستمونو بده
بزرگم واسه تو که کاری نداره میدونم روی هیچ بندتو زمین نمیندازی اگه به صلاحشه هرچی میخواد بهش بده
الهی آمین
 

adrineh

عضو جدید
بچه ها من با خدا قهرم. خسته ام از اینکه نمی تونم موفق باشم خسته ام. از ینکه دعاهام بی جوابه خسته ام. از اینکه هنوز تنهام خسته ام. خلاصه با خدا قهرم
هیچوقت این حرفو نزن
بهش اعتماد داشته باش
هیچ نیرو و قدرتی برتر از نیروی خدا نیست
من یه بار باهاش قهر کردم ضربه ی بدی خوردم
اشتباه منو تکرار نکن
حتما حکمتی هست
بهش توکل کن
صبر داشته باش فقط صبر
عاشقانه صداش کن و باورش داشته باش
اونوقت ببین چی میشه
به حرفهام خوب فکر کن;)
 
بالا