آرامش...

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنچه من می بینم
ماندن دریاست ،
رستن وازنورستن باغ است ،
کشتن شب به سوی روز است ،
گذرا بودن موج وگل و شبنم نیست .
گرچه ما می گذریم ،
راه می ماند .
غم نیست .
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهم مثل همان روز دور

که نا خواسته نگاهم را گره زدم به چشمانت

که ناخواسته دستم را گرفتی در دستانت

که خندیدم ...

که خندیدی ...

که نا خواسته عاشق شدیم !

به اندازه همان لحظه

می خواهم دوست بدارمت !

می خواهم

با عشق ...

تاریخ را تکرار کنم ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
يکي در اين گذر، دلش براي آدمهايي تنگ مي شود که در بخشي از خاطراتش جا خوش کرده اند. ديگري دلتنگ آواهايي است که از دور حواسش را مينوازند.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشم به بند تو ، صیدت رها ز دام مکن
رهین لطف کمند توام ، رهام مکن
تو را قسم به حریم شکیب و حرمت صبر
که با شتاب خود این عشق را حرام مکن
سر ستاره مبر زیر پای طلمت شب
چراغ صاعقخ را برخی ظلام مکن
به کینه می گسلد از امیدمان رگ و پی
تو را که گفت این تیغ در نیام مکن ؟
تو را که گفت که مگشا دریچه بر رخ گل ؟
تو را که گفت به رنگین کمان سلام مکن ؟
به غیر مهر مخواه از سرشت ویژه ی خویش
از آفتاب به جز آفتاب وام مکن
مجال عیش به قدر دمی و بازدمی است
به غیر عشق از این فرصت اغتنام مکن
هنوز مانده که یاس من و تو غنچه کند
تو را که گفت که این باغ را تمام مکن
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ارامش را در نگاه هایی میبینم که بی دلیل به من لبخند نزنند.
 

amir fadaie

عضو جدید
اين روزها چه آسان اشك مي ریختم . . .

اشك هايي كه از درياي وجودم جدا افتاده بودند

اشك هايي كه بوي غربت مي داد

بوي تنهايي . . .

انگار فراموش كرده بودم

كه تو عاشقانه ترين نگاه هايت را نثار من كرده اي

من در اوج با تو بودن تنها بودم

زيرا فراموش كرده بودم

در تنهاترين تنهايي هايم هم در آغوش تو ام

ولي تو هنوز هم عاشقانه نگاهم مي كني

دوستم داري

و قلم در دستم گذاشته اي

و ديكته مي كني

تا بنويسم . . .

و من هنوز هم چه كودكانه فكر مي كنم:

كه اين منم كه مي نويسم !

آري !

اين هميشه ترفند شيرين تو بوده است

گاهي از اين بچه گانه ها خنده ام مي گيرد

از اين كه تو در زرورق پوچي ها

من را به مرز عميق ترين عاشقانه هاي نابت مي كشاني

به گونه اي كه شايد هيچ گاه فكر نمي كردم

زير پوچ ترين پوچي ها هم لبخند تو پنهان شده باشد

اما پوچ ترين پوچي ها هم عاشق شدند

و خواستند تا وسيله اي باشند

كه من را به مرز با تو بودن برسانند

و من شايد دوباره فراموش كردم كه اگر تو بخواهي

پوچ ترين پوچي ها هم دچار مي شوند

و دچار يعني عاشق !
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی آمد ...

از یک جای دور ...

دستم را گرفت ...

و از باتلاق بیرون کشید !

تمام قورباغه های زشت را از نو نقاشی کرده است ...

و ستاره را به آسمان بر گردانده است ...

.

.

.

کسی که می خواست بیاید آمده است ...!
 

amir fadaie

عضو جدید
این سطر مختصر را گفتم که او بخواند
هر چه به او نگفتم می خوام او بداند
او اولش نمی خواست ترکم کند ولیکن
فهمید راز من را ،‌ او رفت تا بماند
 

amir fadaie

عضو جدید
اگر بگذارند

دست هایم از تبعید بازگردند

غبار از گونه هایت خواهم گرفت

تا میان سطر سطر شعر

سینه ام بر ملا شود

اگر بگذارند

اشتیاق گام هایم

پشت مسیر نرفته

در خود نلرزد

تمام راه ها را

دنبال خود می کشاندم

تا به مقصد نفس هایت

پهلو بگیرند

اگر این بهشت را

جلوی چشمانم به کوری نکشانند

یک شکوفه از نوازشت کافیست

افسوس

پشت این میله ها

نمی توانم غریو را تصویر کنم

اگر بگذارند . . .
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نوزادی که
تازه از خواب تولد برخاسته
بنگر
بنگر به نگاه پاک و غریبش
و صدایی که با ملائک هم نواست
و تپش قلبش چون
تیک تک ساعتی
که تازه کوک شده
تازه
برای
دنیایی که
با همه کس
حتی ، زمان غریبه است

 

amir fadaie

عضو جدید
باران

آن‌گاه بانوي ِ پُرغرور ِ عشق ِ خود را ديدم

در آستانه‌ي ِ پُرنيلوفر،

که به آسمان ِ باراني مي‌انديشيد



و آن‌گاه بانوي ِ پُرغرور ِ عشق ِ خود را ديدم

در آستانه‌ي ِ پُرنيلوفر ِ باران،

که پيرهن‌اش دست‌خوش ِ بادي شوخ بود



و آن‌گاه بانوي ِ پُرغرور ِ باران را

در آستانه‌ي ِ نيلوفرها،

که از سفر ِ دشوار ِ آسمان بازمي‌آمد
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
میخواهم آرام باشم
محو در سکوت شوم و خود را پنهان کنم از هر آنچه که آزارم میدهد
کسی سکوتم را نشکند
سکوتم شکستنی نیست
کسی در پی ام نباشد
یافتنی نیستم
میخواهم آرام باشم
برای همیشه
غرق در سکوتی جاودانه
آرام...
دیگر نیازی نیست
فریاد نزن...
 

amir fadaie

عضو جدید
من زمزمه ي خون را در رگهايم مي شنوم

زندگي ام در تاريكي مي گذشت

اما اين تاريكي

طرح وجودم را روشن مي كرد

در باز شده است

با فانوس نگاهش به درون آمد

زيباي رها شده اي بود

و من ديده به راهش بودم

روياي بي شكل زندگي ام بود

عطري در چشمم زمزمه كرد

رگهايم از تپش افتاد

سر به زير و آرام سلام كرد

نفس نكشيدم

اجازه خواست و نشست

روياي من حالا ، رويا نبود

امروز من زمزمه ي خون را در رگهايم مي شنوم

زندگي ام جريان دارد

بايد بروم

رويايم يك ليوان آب سرد مي خواهد

بايد بروم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي خودم ...

براي خودم ...

پر میکشی تا بالهایت بسوزد !

به زمین می افتی ...

آدم می شوی ...!
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلاس آرام و عصری گرم و خواب انگیز
صداهای گچ و پا و کلام گرم استادی؛
دو چشمم میکند از خواب خوش لبریز
بغل دستی تلنگر می زند:"برخیز"
دریغ اما
اثربخشی ندارد این تلنگر نیز...
***
میان چرت و بیداری
به ناگه نغمه ی زیبا و لرزآور
ز کیف خواهری، خوابم پراند از سر
-"عزیزم صبر تا یک لحظه ی دیگر"
- تبسم می شود جاری به روی عده ای دیگر-
***
ز سرخوش می پرد خوابم، تمرکز باز می یابم
ولی ناگاه آهنگی
شبیه بندری، یا یک چنین زنگی
ز سوی دیگری می خیزد و این بار
پسر تا بیخ گوشش قرمز و رنگی...
***
دگر استاد شد شاکی
"چه شد بر عالم خاکی
که هر کس راست "همراهی"
نه شرمی از کلاس است و نه از استادتان باکی"
***
خدایا! باز
کلاس آرام و عصری گرم و خواب انگیز
صداهای گچ و پا و کلام گرم تکراری...
صدای دیگری هم آه می آید؛
صدای بلبلی،
از جیب استاد است انگاری!
چه آهنگ خوشی "همراه" ایشان می کند جاری...
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم
احمد رضا احمدی
 

narges224

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه منبع آرامش میخوام . . .
یه شونه . . .
یه کوه دلخوشی . . .
یه " تو "
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من دل به چیزی ننهم که چون مفقود شود غمگین شوم، شاید این است دلیل شادمانی من!
سقراط
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آسمان هم از رنگ تنهایی میترسد.

ستارگان می آیند.

و او آرام میگیرد.

تو بیا تا من نیز آرام شوم.
 

samiyaran

عضو جدید
آرامش...
آرامش به معنی همان سه نقطه ایست که در پَسِ آن می آید.
معنایی به گستردگی تمام کلماتی که آن حس را راهی دل می کنند.
و همه عمری در به در آن هستند که در گوشه ای در نگاهی در لبخندی آن را پیدا کنند.
اما در دل است،هر بار سر بزنی پیدا می شود،هر موقع نخواهی نامرئی می شود.
آرامش داستان هزار و یک شب است.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منتـــظر هیــــچ دستی در هیــــچ جای این دنیــــا نبـــاش اشک هایت را با دست های خـــودت پــــاک کن که همه رهگـــــذرن....

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـــــــــــــاشه ...

مــــــــــــن بـــــــــــه تـــــــــــو نمــــــــــــــــیام ...

امـــــــــــــا تــــــــــــــــو بـــــــــــــه خـــــــــــــودت بــــــــــــــیا







 

70arezu

عضو جدید
آرامش این روزهامو مدیون نبودن توام


لطفا برنگرد......
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سی و دو حرف از حروف الفبا

و تو

که حرف نداری !

و من

که در برابر حرف تو

هیچ حرفی برای گفتن ندارم ...!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدانی
ارامش
انجاست که
تو حضور داری
هر چند
کمی
از دور نگاهم کنی
اما
سنگینیگاهت
مرا
ارامش بخش ترین حس دنیاست
 
بالا