شوم از شام یلدا تیره تر بی
مو که دردم ز بو دردا بتر بی
همه دردان رسن آخر به درمان
من این دردم ز درمان بی اثر بی
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در جام فلک باده بی دردســری نیستدوشم خبری ز دل برآمد
رو مژده بده که دلبر آمد
جانم چو شنید نام دلبر
فریاد و فغان ز دل برآمد
در جام فلک باده بی دردســری نیست
تا ما به تمنا لب خاموش گشــــــــــاییم
در دامن این بحر فروزان گوهری نیست
چون مــــوج به امید که آغوش گشاییم
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردهی عصمت برون آرد زلیخا را
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
شوی نالم شوی شوگیر نالم
ز دست یار بی تدبیر نالم
گهی همچو پلنگ تیر خورده
گهی چون شیر در زنجیر نالم
خوش اومدیمرا در بیستون بر خاک بسپارید که تا شبها
غم بی همزبانی را برای کوهکن گویم
بگویم عاشقم بی همدمم دیوانه ام مستم
نمیدانم کدامین حال و درد خویشتن گویم
با اجازه بزرگتراخوش اومدی
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ و زشت
جامی و بتی و بر بطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
در دلم یادی از ان رخسار زیبا مانده است
پرتوی از او در این ایینه پیدا مانده است
هیچ دانی چیست این سرخی که در چشم من است
اتشی کز کاروان لشک بر جا مانده است.
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هردم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یارب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
یارم چو قدح به دست گیردتماشا مرو نک تماشا تویی
جهان و نهان و هویدا تویی
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |