کاش بود مجنون من که باید بود
یا انکه کاش می گفت جواب حرفهایی که برایش مینویسم ,میزنم
وحتی حرفهای نگفته ای که از خودم بهتر میداند ولی سکوت می کند
کاش لحظه ای در کنارم حتی در رویا می نشست
و ارام سر بر شانه اش میگذاشتم
ولی سکوت میانمان حاکم بود تا با اشکهایم , دردم وحرفهای ناگفته را می زدم
کاش حس می کردم لحظه ای بودنش را, وجودش را .
کاش لحظه ای حس می کردم که فقط از ان من است وهیچ کس دیگر.
کاش بود لحظه ای که تنها فقط از آن من بود.
کاش بود لحظه ای که در دستانش گرمای وجودش را حس می کردم و هرم نفسهای زندگی
بخشش را بر پوست خود احساس میکردم
نگاهش را با نگاهی عاشقانه چشم در چشم ,نفس در نفس پاسخ می دادم
و در هنگام احساس نوازش سرانگشتان مهربانش بر تارهای اشفته گیسویم,در هنگام تلاقی
چشمانی عاشق قبل از جدایی و قبل از بیدار شدن از این رویا , این واقعیت اشکار می شد که
در زیر نفسهای گرمش در آغوشش با نگاه آخر جان می دادم
لیلی ای آواره تر از مجنون قصه ها